احساس بی متکائی
«… لذا وقتی ژولین گرین شاعرۀ آمریکائی، با یأسی آمیخته به اضطراب می پرسد « آیا چیزی وجود دارد که بتوان در آن آویخت؟ » در واقع انگشت بزرگ بر رگِ حساس بحران روحی انسان روزگار معاصر نهاده و گفتۀ او زبان حال انسان جدید است که در محیطی مکانیکی و خالی از معنای علوی و متعالی آنچنان مغلوب احساسی از پوچی و بیهودگی است که به اعتقاد روانشناسان، برای گریز از این اضطراب، تن به فعالیت شبانه روزی و کار بی انقطاع داده تا مگر از راه کشتن وقت مجالی برای تفکر و درک هستی ( که سئوال از هدف هستی را ـ که حق مشروع هر کسی است ـ بدنبال دارد ) باقی نگذارد تا بدین وسیله همچون مخدری که برای مدتی چند احساس درد و رنج را از بین برده و آرامش صوری و زودگذر به دنبال دارد، آنرا موقتاً و یا اگر بتواند برای همیشه بدست فراموشی سپارد و… » ([۱])
[۱] ـ سرمایۀ تاراج رفته، ص ۱۰۲
شما هم دیدگاه خود را بنویسید