جلسه ۳: توفیق رضای پروردگار
مدت سخنرانی ۳۸ دقیقه
آرمانهای نبی اکرم (ص)
جلسه سوم
توفیق رضای پروردگار
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الحَمدُ والثّناء لِعَینِ الوُجود و الصّلوهُ وَ السّلامُ عَلی واقِفِ مواقِفِ الشُّهود وَ عَلی آلِه أُمَناءِ المَعبود.
امّا بعد، قَال رسولُ الله صلواتُ اللهِ و سلامُه علیه: «اللّهم وَفِّقنی لِما یُرضِیکَ عِنِّی و یُحسِنُ فِی النّاس ذِکری».[۱]
بار پروردگارا! مرا توفیق آن عملی عنایت کن که تو را راضی میدارد و در میان مردم به نیکونامی مشهورم میسازد.
در خیال مزن فهم خویش سازِتو نیست (خیال نکن خودت را شناختی ها! درست است که ریشت سفید شده اما) – چو شمع جیبتو جز بوتهگداز تو نیست
زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد – که فطرت توهم از محرمان راز تو نیست
زدستگاه تصنّع تَری به آب مبند – حقیقتی که تو داری به جز مجاز تو نیست
به سایه نیز ندارد غرور خاک حساب – نشیب هرچه کنی فهم جز فراز تو نیست
به غیر سجده ز خاک ضعیف منفعلیست – ز جست و خیز برآ این قدر نماز تو نیست
به پردهٔ تپش دل هزار مضراب است – توگر نفس نزنی دهر پردهساز تو نیست
ز اختیار درین بزم دم مزن بیدل – جهان جهانِ نیاز است جای ناز تو نیست
درسلسلهی مباحث گذشته برای مقارنه و مقایسه و فهم موقف اعتقادی وگرایشیِ خودمان، بحث دیگری داریم پیرامون یکی دیگر از آرمان های نبی گرامی اسلام (ص)، برای اینکه ببینیم، چه مقدار با این نگرش آشنائیم و با این گرایش دمساز هستیم.
دوباره متن را خدمت شما به عرض میرسانم: «اللّهم وَفِّقنی لِما یُرضِیکَ عِنِّی» مرا به انجام آن کاری، آن عملی، آن نگرشی، آن گرایشی، توفیق عنایت فرما که تو را از من خشنود میسازد «و یُحسِنُ فِی النّاس ذِکری» و مرا دربین مردم خوشنام میگرداند.
در یک نگرش کلی، اگر به کنشهای انسان، اعمّ از کوچک و بزرگ نگاهِ دقیق و ظرافتیاب داشته باشیم متوجه میشویم که انسان موجودی است خشنودی طلب، موجودی است خشنودیجوی. شما این بچههای دو سهسالهائی که تازه یاد گرفتند با آجرهای پلاستیکی یک چیزی بسازند در نظر بگیرید، وقتی یک چیزی را میسازد ولو که خیلی شکسته ریخته است، درهم برهم است، هنوز حتی نظم برونی هم ندارد، بعد میآید به شدت شانه را تکان میدهد، بابا! مامان! نگاه کن چه ساختهام! دنبال چه میگردد این؟ میخواهد برای دیگران بفهماند، اول: من هستم، دوم: من خلاقم، میسازم و سوم: چون من هستم وخلاقم و سازندهام، تو مرا بپذیر، از من راضی باش، این یک اصل است.
هرچه انسان بزرگتر میشود، محور این خشنودی جوئی هم گسترش پیدا میکند و گاهی، گاهی، گاهی اوج و عمق پیدا میکند ولی نه همیشه. ما فرشی که میگیریم تلاش میکنیم آن فرش را بگیریم که دیگران را راضی میسازد، خانه را طوری رنگ میکنیم که دیگران تأیید کنند، مویِ سَر را طوری آرایش میکنیم که مُد باشد، باز نخندند برای ما بگویند این بی مُدِ است، خیلی از مُد عقب است، ماشین را از آن دستهای میخریم، از آن مدلی که مُد روز باشد، چشمگیر باشد، چرا این کارها را میکنیم؟ میخواهیم جلب نظر و جلب توجه دیگران را بکنیم، وقتی جلبِ نظر و توجه به اوجِ اوج رسید میشود ترضیه دیگران، جلب رضای دیگران.
رضا مرتبهی اوجِ اوجِ توجه هست، چون گاهی انسان، بنده توجه میکنم به این آقا ولی زیاد دیگر به اصطلاح ماله نمیگذارم ببینم این کتاش چطوری است؟ دست و رویش را شسته یا نه؟ موهایش را شانه زده یا نزده است؟ یعنی توجه در حدی نیست که، خوب دقت کنند دوستان، در حدی نیست که در من وسواس تولید کند که یا به نقدش بکشم، بگویم این کار را نکن این کار را بکن، مثل کاری که شما نیم ساعت جلوتر کردید، در رابطه با آن اشعار و آن شاعر، خُب شما چون دلهره داشتید و رشدش را میخواستید این نقد را تا آنجا کشاندید و گرنه خُب یکی میشنود، خیلی خوب است، خیلی خوب است، درست است، بله دست شما درد نکند، احساس خوبی داشتیم، تمام، ولی وقتی مسئلهی ترضیه میرسد، شخص نسبت به خود و نسبت به طرف مقابل احساس مسئولیتِ فراروانه دارد. میخواهد بکشاندش بالا، نمیخواهد بماند این قسمتهای پائین.
به هر حال، انسان یک موجود خشنودی جوی هست و این حقش هست، به دلیل اینکه اشرف مخلوقات است، باید اشرفیتش را برای دیگران، یک: به نمایش بگذارد و وقتی به نمایش گذاشت، ترضیه و رضا و خشنودیِ دیگران را از آن خود کند، خودش یک سرمایه هست، یک سرمایهی بسیار بزرگ است، بسیار بزرگ است، چه وقتی ما به دیگری هبه میکنیم، چه وقتی دیگری به ما هبه میکند و میبخشد و لذا در عرفان اسلامی، مقام رضا یکی از مقامات بسیار والا است، انسانهای خدا جوی، پله پله و مرتبه مرتبه، به قول خواجهی انصار، میدان به میدان، منزل به منزل، جلو میروند تا برسند به منزل رضا و برای همین هم هست که وقتی به آن اوجِ اوجِ اوج میرسد، میبینید خطاب چه است؟ «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ»[۲] این نفس به کجا رسیده است؟ نفس اینجا جنبه منفی نیست، به معنای روح است، ای جانی که به مقام اطمینان رسیدهای، ای روحی که به مقام اطمینان دسته یافتهای «ارْجِعِی»[۳] باز گرد. چه خطابی است! چه خطابی! پشتِ سَر این خطاب چه است؟ یک خوش خبری، یک مژده «ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً»[۴] این انسان، حقش هست که به این مقام برسد، هرکس به مادون این مقام قناعت کند، معلوم میشود، یک : دلش به خودش نمیسوزد، دو: خودش، خودش را چنان که شایستهی این مقام هست دوست ندارد، سوم: خودش به خودش بی حرمتی روا داشته است، نه اینکه احترام ندارد، کاش تنها همین میبود که احترام نمیداشت ولی بیحرمتی نمیکرد، کسی که به مادون این مقام قناعت کند به خود خیانت کرده است، اشرف مخلوقات است، شایستهی چنین موجودی این هست، یک: جامعهی انسانی از او راضی باشند، دو: جامعهی ملکوتی از او راضی باشند، سه: مقامات و منازل جبروتی از او راضی باشند و اگر رسید به آنجا که مقام لاهوتی از او راضی باشد که دیگر بَه بَه، دقیقاً میشود گُل محمد،گُل محمد را هر کس میشناسد صلوات بفرستد، خُب الهی شکر که همه گل محمد را میشناسند.
به هر حال، رسیدن به این مقام و تحقق این مقام، یا بگوئیم علت ظهور و شکوفائیِ این مقام و مرتَبَتِ وجودی، علت ریشهایاش نگرشها وکنشهای خودِ فرد است، اگر خواست کسی به این مقام برسد باید نگرشهایش را هم جهت بدهد وکنشهایش را هم جهت بدهد. یعنی خودش را مجهز به اندیشههائی بکند که کمک کنندهاند برای رسیدنِ به این مرتبه و این مقام و خودش را در جهت و جریانِ اعمالی وکنشهائی قرار بدهد که کمک کنندهاند، یعنی از بِرون بدست نمیآید، چه خواسته باشد در جامعه، انسان موجهی باشد و مردم از او راضی باشند از بودنش، از هستنش، احساس رضایت بکنند، چه خواسته باشد جلب توجهِ ملکوتیان و فرشتگان را بکند که فرشتگان در خدمتش باشند و افتخار بکنند به اینکه به یک فرشتهائی از فرشتگان الهی دستور بدهد که فلان کار را برو انجام بده، حالا شاید بعضیها بگویند این دیوانه را نگاه کن! یا همه میگویند؟
بنده خودم وقتی به فرشته میگویم برو چای بیاور، میاورد. نمیدانم شماها چه؟ ولی از شوخی بگذریم این واقعیتی است، متأسفانه آنقدر ما دور شدیم، شدیم، شدیم، شدیم، شدیم، شدیم که اگر از کسی میشنویم به فرشته گفته است برو فلان کار را بکن، میگوئیم این دیوانه را نگاه کن، این یک واقعیتی است، تازه، خوب دقت کنند دوستان، بعضی وقتها میشود که فرشته التماس میکند که کاری به من بگو و شخص نمیگوید!
نشنیدیم مگر، ابراهیم علیه السلام را به منجنیق بستند، منجنیق را دور دادن، دور دادن، رها کردن از فلاخانش، بین راه از فلاخان آزاد شده به سوی آتش میرود، جبرئیل (ع) آمد یا خلیل الله (ع)! من چه کاری به تو، چه کمکی به تو کرده میتوانم؟ نگاه کرد دید جبرئیل (ع) است، از من چکاری ساخته است؟ گفت: به تو کاری ندارم، مگر شما ملت از خلیل الله (ع) ندارید؟ حال نمیگوئیم جیریل (ع)، بابا آنهائی که در مراتب پایینتر هستند، میدانید همینجور که انسانها منزلْ منزلْ و مرتبهْ مرتبهْ هستند، یکی تحصیلاتش ابتدائی است، یکی دیپلوم است، یکی لیسانس است، یکی فوق لیسانس است، یکی دکترا است، یکی پروفیسور های دکتر است، یکی دو زبان میداند، یکی چهار زبان میداند، یکی پنج زبان میداند، یکی از نظر عرفانی به مرتبه قلب است، یکی به مرتبه عقل است، یکی به مرتبه روح است، عین این مسائل و مراتب وجودی در میان فرشتگان هم هست، حالا به مرحلهی ابراهیم (ع) که ایشان با جبرئیل (ع) مخاطبه دارند، نه، به این مراتب پایینش حداقل، خوب دقت کنید، خوب دقت کنید، حالا هرچه شما بگوئید من قسم میخورم، به هرچه شما بگوئید من قسم میخورم، حق شیعهی امام حسین (ع) است، کسی که بر فراش سوگ حسین (ع) مینشیند و با هیچ دستهائی از دستههای فرشتگان ارتباط ندارد، باید در زندگی خودش، در اعتقادات خودش، در کنشهای خودش، در اندیشههای خودش تجدید نظر بکند، باید بنشیند به حال خودش گریه بکند! اِ! چند سال نشستی؟ ده سال، کو؟ اصلاً هر کاری دارد رها کند، برود یک گوشهای بنشیند، در را هم به روی خودش ببندد که، تو از فرش امام حسین (ع) که اینجا بالهای فرشتگان هموار هست که بر بالش پا میگذاری، چه یاد گرفتی؟ چه دیدی؟ با چند تا از فرشتهها صحبت کردی؟ هیچ، اگر تجارت دارد، رها کند، اگر ریاست دارد، رها کند، مغازه دارد، رها کند، درس میخواند، رها کند، برود رها کند، این درس نبوده است، بنشیند با خودش یکبار، دوبار، دوباره، بررسی بکند که من، چه عاملی باعث شد که من ده سال بر فراش سوگ اباعبدالله (ع) نشستم، در جائی نشستم که روی فرش، بال و پر فرشتگان قبل از اینکه من وارد بشوم فرش شده بود ولی من با هیچ دستهائی از دستههای فرشته ارتباطی ندارم؟ یک مشکلهای باید در من باشد و والله تا نباشد چنین نمیشود، این یک واقعیت تلخ است متأسفانه.
به هر حال، رسیدنِ به این مرتبه، زادهی نگرشها، زادهی گرایشها و زادهی گزینشهای اوست وگزینش هم زادهی شناخت و زادهی آزادی است، خود گزینش، تا انسان اختیار نداشته باشد گزیده نمیتواند.
نکتهای که در این رابطه قابل تحقیق هست و قابل بررسی هست، این هست که هر کدام از ما انسانهائی که اول: به خود دلسوز هست، دوم: به خود احترام میگذارد و سوم: واقعاً رشدش را وکمالش را و علوِّش را دوست میدارد، اولین کاری که باید بکند این است که، من در جهتِ جلبِ رضایِ کی عمل میکنم؟ از فردا صبح، هر کس دوتا، سهتا، کاغذ تو جیبی داشته باشد، بلند میشود میخواهد چائی بخورد، صبحانه بخورد، من برای چه، جلبِ رضایِ چه کسی چائی میخورم؟ میخواهد لباس بپوشد، این کُت را نمیپوشد، آن یکی را میپوشد، این شلوار را نمیپوشد، آن یکی را میپوشد، من برای جلبِ رضایِ کی این لباس را میپوشم؟ الان همهی ما و شما سیاه میپوشیم، برای کی پیراهن سیاه به تن میکنم؟ به جلسات میرویم، برای جلبِ رضای کی به جلسه میروم؟ خوب اگر نروم آقای تابش ناراحت میشود، باز پس فردا میگوئیم فلان کار را بکن، نمیکند، پس برای جلب رضای آقای تابش میروم، امام حسین (ع) چه کار شد؟ پیغمبر (ص) چه کار شد؟ فاطمهی زهرا (س) چه کار شد؟ زینب کبری (س) از یاد رفت، رقیهی (س) سه ساله از یاد رفت، این فرشتگانی که این همه بال و پر را فرش کردند از یاد رفتند! آقای تابش دوست ما هستند اگر نرویم ممکن بدش بیاید، چه کار شد؟ مشکله تولید میکند و واقعاً هم مشکله به سَر همین نکته هست.
به هر حال، آنیکه به خودش دلش میسوزد و مدارج رشد را میخواهد، این نکته را بررسی میکند که چه وقت به خشنودیِ کامل میرسد؟
و لذا پیامبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه میفرماید: «اللّهم وَفِّقنی لِما یُرضِیکَ» آن جای عالی راگرفته است، میدانید که الله از اسماء جلاله است و این اسم، شامل همهی اسماء و صفات الهی است. اگر حضرت الله از ما راضی شد، انسانها راضی میشوند، فرشتهها راضی میشوند، انبیاء (ع) راضی میشوند،گل وگیاه راضی میشوند، سنگها و دیوارها راضی میشوند، فرش زمین راضی میشود، ابر آسمان هم راضی میشود، چون بیرونِ از حیطهی این موجود نیست.
ماها که به این مقام و مرتبت فکری نرسیدیم متأسفانه گاهی اشتباه میگیریم و این اشتباه گیری باعث میشود که نتوانیم نقطهی اوج را انتخاب بکنیم، شایستهی هر انسان دلسوز این هست که بداند چه وقت به خشنودیِ کامل میرسد؟ یک، چه وقت به خشنودیِ فنا ناپذیر میرسد؟ امروز فکر و قلب بنده را جلب میکنی اما فردا معلوم نیست که اگر ریگی به زیر دندان بنده آمد باز هم خشنودی من از تو ادامه داشته باشد یا نداشته باشد، یا برای ترضیهی نفس، این نفس اماره،کارهائی میکنیم که نفسمان خوشش بیاید، به خدا کار نداریم!
در قرآن آیهای هست بسیار خطرناک «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُواْ مِن إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ»[۵] «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُواْ مِن إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ»[۶] آنهای که اسراف میکنند برادرِ شیطاناند! آقای تابش پسرش را داماد کرده است، خیلی خُب، حالا برای اینکه، خوب دقت کنید، مردم، همسایهها، اقوام، ایشان را به خِسَّت و سختی و پستی متهم نکنند و خانوادهی عروس هم ایشان را به سختی و پستی متهم نکنند، یک مصرفهای دیوانهواری را انجام میدهد، که خود، اولاً خودش را در کنار شیطان قرار میدهد، اینجا چه چیزی و چه کسی راضی شده است؟ چرا میترسیم که فلانیها از ما بدشان بیاید؟ خوب بدشان بیاید، بروند، چهار تا نان بخورند، اصلاً تمام دنیا از من بدش بیاید، بیاید، چه کار میشود؟
اگر او را داشتم، چون ازو گشتی جهانی از تو گشت، اما چون ازو گشتی جهانی از تو گشت! اینجاست، ما بهانه میکنیم که خانوادهی عروس بدشان میاید، اقوام و دوستان بدشان میاید، نسبتِ به ما قضاوت بد میکنند، خدا دربارهی تو قضاوت نیک میکند؟ نه، چه میگوید؟ میگوید، این برادر شیطان است، خوب بگوید، بگوید، خاک به سر خدا،گپِ مُفت گفته است، ها دیگر، همین است دیگر! وقت عملاً روی حرف خدا پا میگذاریم، مگر غیر این است؟ حالا بعضیها جرأت نمیکنند همچنین غلمبهای مثل بنده بگویند ولی در عمل بدتر از این را انجام میدهند، خدا کی است؟ به این دور زمانه نمیفهمند، ای آخوندها را نگاه! متوجه نیستند یک چنین چیزهائی میگویند، بله، آقا فرشتهها هم از تو ناراضیاند، بدشان میاید، به قبرستان که بدشان میاید، کی آمدن دست ما را بوسیدند؟ از این به بعد هم بعد هم نیایند، دختر عمه و دختر خاله و نواسهدائی، بدشان نیاید، فرشتهها چهاند که ارزشی داشته باشند؟ آقا همهی پیامبرها بدشان میاید، به مرگ که بدشان میاید، نفس من خوشش بیاید، از من راضی بشود، خاک به سر همهی خوبان عالم! مگر این کار را نمیکنیم؟! هرکس نمیکند صلوات بگوید، خُب حالا معکوسش میکنیم، هرکس نکرده، صلوات بگوید. مرحبا یکی بوده که نکرده است، باور نکنید ها! میبینید چقدر سخت است؟ حالا یک صلوات بلندی بگوئید.
به هر حال، آنهائی که دلسوز به خود هستند، تلاش میکنند بفهمند چه وقت به خشنودی کامل میرسند، خلاصه میکنم عرائض را، چه وقت به خشنودیِ فنا ناپذیر دست پیدا میکنند؟ چه وقت به خشنودیِ غناگُستَر و شکوفاننده دست پیدا میکند؟ چون همهی خشنودیها گسترش وجودی به بار نمیآورد، من یقین دارم، مثل اینکه یقین دارم این لیوان آب دارد، کسانی که به اسراف تن در میدهند، هم لحظهای که این کار را انجام میدهند ناراحتاند، هم بعدش ناراحتاند، چون فطرت انسان چیزی هست که همانطوری که از زبان بیدل گفتیم، نمیشود با او بازی کنی، او کار خودش را میکند، هر چه هم خواب باشی یک تلنگری میدهد و این نشانهی این هست که فطرت انسان در مییابد که در این جا من در پِی جلبِ رضایِ چیزی بودم که بر غنایِ وجودیِ من نیفزود.
آقا، خُب شما عدهای زیادی بودید در عروسیِ دخترِ بنده، ما حدود سه هزار نفر دعوت داشتیم، خیلی خُب، بعد از اینکه این سه هزار نفر رفتند، بر من، بر عقل من، بر اخلاص من، بر ایمان من، بر تقوای من، بر شعور من، بر هنر من، چه افزوده شد؟ هیچ! شماها هم اگر آقازادهها را داماد کنید همین کار را میشود، باور کنید نه به عقل انسان چیزی افزوده میشود، نه به ایمان و اخلاصش، نه به پاکی و طهارتش، نه به تقوایش، نه به هنرش، نه به عاطفهاش، خُب این چه رضایت طلبیای هست؟ خشنودیای که بر انسان نیفزاید، بر غنایِ وجودی انسان نیفزاید، این چه ارزشی دارد؟ معکوسش هم همینطور، همه لعنت کند یکی را، اگر خدا با او بود همه رحمت میشود و اگر نبود، همه توصیف کنند، طوق لعنت میگردد. راه دیگری هم وجود ندارد.
به هر حال، چه وقت به خشنودیِ غنا گستر میرسد؟ چه وقت به خشنودی چندلایهائی میرسد؟
خوب دقت کنید، بحث را خاتمه میدهم، به عنوان یک کاری که از فردا شروع باید بکنیم، عملاً شروعش بکنیم، کارهائی که میکنیم ببینیم فقط نفسمان را راضی میسازد یا نه علاوه بر اینکه نفس و طبع ما را راضی میسازد، عقل ما را هم راضی میسازد و عقل برای این ترضیه چند تا دلیل و برهانِ بسیار ارزش محور و غنا گستر ارائه میکند، عقل به ما میگوید کار خوبی کردی، از این نظر خوب بود، از این نظر خوب بود، از این نظر خوب بود، یا نه عقل معکوسش را میگوید، خراب کردی؟ باز به مرتبه عقل هم بسنده نمیکنیم، به قلب مراجعه میکنیم، آنهائی که اهل دلاند، اهلِ قلباند، خوب دقت کنید، این جا چند بار تاحالا ذکر شده است، حتماً به یادم بدهید که به یکی از شبها مسئلهی مرتبهی قلب را برای دوستان ذکر بکنیم و آثاری که دارد و امکاناتی که به اختیار انسان میگذارد، ظرفیتهائی که گسترش میدهد، وقتی میگوئیم مرحلهی قلب، ببینیم در مرحلهی قلب، فرشتگان عملاً خودشان را به ما نشان میدهند؟ چون مرحلهی قلب مرحله ملکوتِ باطن انسان است، ملکوت انسان است،کسی که در مرحلهی قلب به کمال رسیده باشد، از مرتبهی میانین قلب صعود کرده باشد رو به طرف آخر، فرشتهها را میبیند، راحت هم میبیند، اگر ناراحت باشند میبیند که ناراحتاند، عصبانیاند، اگر خشنود باشند لبخندشان را هم میبیند، ببینیم علاوه بر مرتبه عقل، آیا توانستیم طبقاتی از طبقاتِ فرشتگان را که مربوط به مشیمهی قلب هستند از خود راضی بداریم یانه؟ خوب مرحلههای بعدی هم هست، مرحله روح هست و از آن میگذریم.
اگر به این جا رسیدیم، حداقلش، بدانیم که کارهائی که کردهایم در جهت ترضیهی حق بوده است و ما خودمان را در جهتی قرار دادهایم که پیامبر اکرم (ص) از اینکه ما خود را امتش بگوئیم، انکار و استنکاف ندارد. بلکه اگر بالاتر رفتیم که خوشحال هم خواهد بود.
به امید اینکه خداوند به همهی مؤمنین و بالأخصّ همهی آنهائی که بر فراش سوگ امام حسین (ع) وائمهی طاهرین (ع)، هرکدام در جایگاه خودشان مینشینند، رحمتی ویژه از طریق اسم مبارک الرحیم عنایت کند و ما را به آنجائی برساند و بکشاند که همهی نگرشها وکنشهای ما مورد رضایت کامل او واقع گردد.
و علی ارواح المومنین والمؤمنات، ثواب الفاتحه مع الصلوات.
[۱] – نهج الذکر با ترجمه فارسی، ری شهری، محمد مهدی، ج۳، ص۵۶۰ – قسمتی از دعا منقول از امام صادق علیه السلام – «ووَفِّقنی لِما یُرضیکَ عَنّی».
[۲] – سوره فجر، آیه ۲۷.
[۳] – سوره فجر، آیه ۲۸.
[۴] – همان.
[۵] – «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُواْ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ» سوره اسراء، آیه ۲۷.
[۶] – همان.





شما هم دیدگاه خود را بنویسید