جلسه ۴: توفیق عملی که پروردگار دوست میدارد
مدت سخنرانی ۳۸ دقیقه
آرمانهای نبی اکرم (ص)
جلسه چهارم
توفیق عملی که پروردگار دوست میدارد
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الحَمدُ والثّناء لِعَینِ الوُجود و الصّلوهُ وَ السّلامُ عَلی واقِفِ مواقِفِ الشُّهود وَ عَلی آلِه أُمَناءِ المَعبود.
اما بعد، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسأَلُکَ التَّوفِیقَ لِمَحَابِّکَ مِنَ الأعمَالِ.[۱]
بار پروردگارا! از تو توفیق آن عملی را تمنا دارم که تو اش دوست میداری.
خار غفلت مینشانی در ریاض دل چرا – مینمایی چشم حقبین را ره باطل چرا
مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع ماندهای – شاهباز قدسی و بر جیفهای مایل چرا
بحرتوفان جوشی و پرواز شوخی موجتست – ماندهای افسرده و لبخشک بر ساحل چرا
چشم واکن گلخن ناسوت مأوای تو نیست – برکف خاکستر افسرده بندی دل چرا
نیستی یأجوج سدّ جسم در راه توچیست – نیستی هاروت مُردی در چَه بابل چرا
زین قفس تا آشیانت نیمِ پروازست و بس – بال همت برنمیافشانی ای بسمل چرا
قمری یک سرو باش وعندلیب یک چمن – میشوی پروانه گِرد شمع هرمحفل چرا
خط سیرابی ندارد مسطر موج سراب – بیدل این دلبستگی برنقش آب و گل چرا
صلواتی بفرستید.
بحثهای ما باز هم مقارنهای است، برای فهم موضعِ خودمان و شناخت موقعیت اعتقادی خودمان در رابطهی با رسول اکرم (ص). ادعای ما این است که ما امت اوییم و او امام ما! طوری نشود که امامْ قیام میکند، ما به سجده افتاده باشیم! وقتی امام به رکوع میرود ما مخالفش قیام کنیم، یا قیام کرده باشیم! یک ارزیابی از خویشتن هست، در رابطهی با رسول گرامی اسلام (ص) و در رابطه با این ادعا که ما خویش را امت او میخوانیم و پیرو او تلقی میکنیم، بهترین راه در این سلسلهی عرایض، بررسی آرمانهای ما با آرمانهای اماممان که پیامبر (ص) باشد هست، آیا ببینیم ما هم همان آرمانهائی را داریم، آرزوهائی را داریم، اهدافی را تعقیب میکنیم، در جستجویش هستیم، برایش سرمایه گذاری میکنیم که پیامبر (ص) کرده است؟ یا نه؟ در زبان ادعا میکنیم که پیرو توایم و راه تو را تعقیب میکنیم و میپیمائیم ولی در عمل، او به سوی مکه میرود و ما به سوی بت خانهی هوسهای خویشتن!
بحث امشب، همان طوری که آمد، درخواست حضرت (ص) است از خداوند منان: بار پروردگارا! بار الها! از تو توفیق آن عملی را میطلبم، از تو توفیق آن کُنِشی را تمنّا دارم، که تو دوستش میداری.
مقدمتاً به عرض دوستان برسانم، که انسان یک کُنش است، خودش یک فعل هست، نه اینکه موجودی باشد که فعل از او سر بزند. بعضی از بزرگواران، این طوری تلقی میکنند که انسان موجودی هست که از او فعل سر میزند، یعنی یک موجودِ کنشگر هست، نه! این در مرتبهی ثانی هست، اصلاً انسان جزء کنش چیزی دیگری نیست، یک فعل مستمِّر است، کسانی که میخواهند تجربهی شخصی داشته باشند، یک تمرین برایشان میدهم، بخصوص آنهائی که میخواهند به ضبط خیال برسند و به ضبط فکر برسند، وقتی ما جوان بودیم، بزرگوارانی بودند که برای ما دستور میدادند، جلو تخیلت را بگیر، وقتی انسان نشسته هست، کاری میکند حتی، در آن مباحث چند سال قبل هم عرض کردم، به بنده دستور میدهند برو به فلکهی آب از مغازه آقای فلان، دوکیلو زعفران بگیر، برگرد بیا، بنده بر چرخ یا موتور سوار میشوم یا ماشین، در حین رفتن، یکی هست که موتور یا چرخ یا ماشین را کنترل میکند، دست و پا و چشم من به کنترل مشغولاند، اما در عین حال گاهی برای رفتگان حمد و سوره میخوانم، بدون اینکه در کنش رانندگی اشتباهی صورت بگیرد، اصلاً دیگر ذهن من تویِ رانندگی نیست، به شکل خودکار دست و پا عمل میکند و در عین حال حافظه هم حمد و سوره میخواند، یا حالا حمد و سوره نمیخوانیم، یک تصنیفی از فلان خوانندهی، فلان نوازندهی با خودمان آن تصنیف را تکرار میکنیم، شعرهایشان را میخوانیم، رینگهای صوتیاش را تکرار میکنیم، در این هم هیچ اشتباهی صورت نمیگیرد، یعنی مثلاً وقتی حمد و سوره میخوانیم این طوری نیست که بگوئیم، بسم الله الرحمن الرحیم، قل هو الله احد، ایاک نعبد و ایاک نستعین، نه، حمد را دقیق میخوانیم، سوره را هم دقیق میخوانیم، جالب این هست، مهمتر و زیباتر، که در حینی که رانندگی میکنیم و حمد و سوره میخوانیم با خود فکر میکنیم وقتی به مغازهی اصغر آقا رفتم میگویم که از آن زعفرانهای درجهی یک بدهی به من، نکند زعفران درجه سه داده باشی؟ چون اگر درجه سه بدهی بر میگردانم!
حالا یک سوال، این آقائی که میرود، آقای تابش به چرخ سوار است یا به موتور، چند تا است؟ یکی رانندگی میکند، یکی تصنیف میخواند یا حمد و سوره میخواند که آن هم اشتباه نمیکند، یکی هم تخیلاتی دارد، حرفهای تو دلی دارد که برای دکان اصغر آقا که رسیدم این حرفها را بزنم، آن هم اشتباه نمیکند، چند تا تابش است؟ این سه تا تابش است، چون هیچ کدام اشتباه نمیکنند، باید یکی دیگر باشد که یکی یکی اینها را کنترل کند، که هیچ کدام اشتباه نکنند، چندتا شد؟ چهار تا! حالا دیگر هم هست آن دیگر طلب شما.
خیلی خُب، کسانی که میخواهند به رشد معنوی و به رشد وجودی، به رشد ملکوتی، به رشد قدسی برسند، لطفاً از فردا خودشان را کنترل کنند، ببینند چند دقیقه میتوانند جلو تخیلات خودشان را بگیرند؟ هیچگونه تخیل نکنند، خوب دقت کنید، این طوری هم نباشد، من تخیل میکنم که تخیل نکنم، من الان جلو تخیل خودم را میگیرم، خُب این هم خودش تخیل است دیگر! مطلق سویچ را بزنند کامل کنار بگذارند، میشود؟
این حاج آقای اسماعیلزاده درجریان تمرینهای بنده بودند، بعد از حدود دو سال و هشت ماه ما توانستیم به شش دقیقه برسانیم، بیشتر از شش دقیقه نمیشد، یعنی نتوانستیم، البته باز تمرینهای بعدی آمد، شاید میشد که ادامه بدهیم، تمرینهای دیگری آمد که جلواش را گرفت و ما منصرف شدیم.
انسان کلاً کنش است، هیچگاه نمیتواند که بدون کنش باشد، حالا گذشته از این، آن مرتبه اول را که ذکر کردیم که بر چرخ سوار هست، قلبش کار میکند، ریههایش کار میکند، کبدش کار میکند، کلیهها کار میکند، استخوانها کار میکند، اینها که معطل نمیمانند.
منتها نکته عرشیه: به میزانی که بتوانیم جلو تفکرمان را بگیریم یک، و تفکر را راهنمائی کنیم دو و متمرکز بسازیم سه، رشد میکنیم، حافظه رشد میکند، روح رشد میکند، قلب رشد میکند.
اینکه حضرت ابوالمعالی (ره) میفرماید: غمری یک سرو باش و عندلیب یک چمن. مردی به یک چیز فکر کن!
خُب بحثهای ما، اگر این درخواست شب اول میبود، پیشنهاد میکردم که از فردا، همین دَهِی آخر صفر را به یک چیز فکر کنید، حالا یکی به امام مجتبی (ع) فکر میکند، فکر کند، به دیگر چیزی فکر نکند، یکی به امام هشتم (ع) فکر میکند، فکر کند، آزاد است، ولی اجازه ندارد جزء مسایل مربوط و مقولههای مربوط به امام هشتم (ع) در مخیلهاش و در مفکرهاش و در مذکرهاش رسوخ بکند. فکر را روی نکتهی مرکزی نگه بدارد، میخواهد به پیامبر اکرم (ص) فکر بکند. ببینیم چقدر میشود؟ یک تجربهای فردا داشته باشیم، میخواستید از امشب شروع کنید، میخواستید از وقت خواب شروع کنید، وقتی راحت چراغ را هم کُشتید، سر بر بالشت نهادید، تمرین کنید ببینید چقدر، چند دقیقه یا چند ثانیه میتوانید جلو خیالتان را بگیرید؟
پس انسان یک کنش است، علتش هم این هست که او تکویناً و تخییراً، یعنی هم بشکل جبری یک کنش هست، نمیتواند جلو ششهایش را بگیرد، جلو ضربان قلبش را بگیرد، جلو رشد خیلی از اجزاء بدنش را بگیرد، جلو فعالیتهایش را بگیرد و هم تخییراً یعنی هم آزادانه، اختیاراً، عین کنش است و تعطیلبردار هم نیست، این یک مقدمه ظاهراً بیربط ولی خیلی مفید.
کسانی که خواسته باشند، خوب دقت کنید، اینهائی که فراموش کار میشوند، علتش این است که نمیتوانند جلو فکرشان را بگیرند، جلو تخیلاتشان را بگیرند. یک آقائی بود حالا اسمش را نمیبرم، عدهی زیادی از شما او را میشناختید، داداش بنده حاجی فرقانی روانه میکرد او را، برو پیش آقای یعقوبی بگو دو کیلو ماش بدهید، فاصله هم دو دقیقه بود یا سه دقیقه، میآمد دم مغازه آقای یعقوبی، طرف آقای یعقوبی نگاه میکرد، یک باره خودش را خنده میگرفت، چی است فلانی؟ والله آقای فرقانی گفتند برو نمیدانم گفتند دو کیلو، دو کیلو، دوباره میخندید برمیگشت، میآمد جلو آقای فرقانی، آوردی؟ یادم رفت. علت چه است؟ تخیلشان وحشی شده، مطلق وحشی شده، آنهائی که جلو تخیل را میگیرند و تخیل را تربیت میکنند، شصتسال قبل چیزی برایشان گفته شده فعلاً به یادشان است.
به هر حال، خیلی فایده دارد، خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی فایدهها دارد که متأسفانه، یک فایده دیگر را هم میگویم چون، دو سه نفر از اهل حال و اهل دل اینجا منتظر هستند، اینهائی که هنرمند خوب میشوند، چه در نقاشی، چه در موسیقی، چه در شعر و شاعری و چه در سایر رشتههای هنر، یکی از نعمتهائی که خداوند نصیب اینها آگاهانه یا ناآگاهانه میسازد، این است که تخیلشان تربیت شده است. اگر تخیل از مقام هنرمندی بالاتر برود، مثلاً از مقام حافظ برود بالاتر، از مقام بیدل برود بالاتر، به مقام ولایت نزدیک میشود! متوجه شدید؟ کسی تخیلش کامل تربیت شده باشد، به مقام ولایت نزدیک میشود، بین او و ولایت فاصله بسیار کم میشود، بسیار کم میشود. اینها همه فایده هست، به هر حال بگذریم، بحثهای نخواستهای پیش آمد.
حال که فهمیدیم انسان یک کنش هست و لاغیر، این نکته را باید بفهمیم که در کنشهای اختیاریِ انسان، بعضیها دوست داشتنی هستند بعضیها نه، مثلاً این آقا درس میخواند، خُب این کارش کارِ دوستداشتنی هست، آن آقا کار میکند برای اینکه روزیِ حلال بدست بیاورد، کارش دوستداشتنی هست. یک آقائی مثل بنده دروغ خیلی زیاد میگوید، دوست داشتنی است کارش؟ عملش خوب است؟ حرصِ نسبتِ به دنیا دارد، به جای اینکه تخیلش را و فکرش را و حافظهاش را، صرف مولا بکند، صرف دنیا میکند، خوب است؟
گاهی این ماهِ محرم که میشود عدهای از مداحان اهل بیت (ع) بخصوص از جابر بن عبدالله انصاری (ره) میگویند، نواسهائی دارد، نبیرهائی دارد که به هرات دفناند، از پدرش، از جد بزرگش، خیلی چیزها گرفته است، یکی از نکتهها، بنده در هرات حدود یک ماه قبل یک دعائی کردم در یک جمع تقریباً سه هزار نفری و چون مسئله را قبل از آن داغ کرده بودم، بعد که دعا کردم همه آمین گفتند، یکباره متوجه شدن که اِ! یعنی چه؟ ما چه گفتیم؟ بعد زدند زیر خنده، گفتم نه، نخندید خیلی دعای بجائی بود و آمین بجائی هم بود، دوست دارم که این دعا را امشب خدمت شما اعلام بکنم و شما هم یک آمینهای بلندی بگوئید، پروردگارا! تو را به جان پیغمبر (ص)، تو را به جان امام مجتبی (ع)، تو را به خون به حق ناریختهی امام حسین (ع)، ما را از نعمتهای دنیائی و عقبائی محروم بفرما! بله. پروردگارا! تو را به جان همهی این بزرگواران، دلهای ما را از محبت بهشت، تُهی بگردان! هیچ زیان نمیکنید ها!
این نوادهی جابر (ره) میگوید: ای مؤمن! ای موالی! ای کسی که بر فراش سوگ حسین (ع) نشستهائی! دنیا را به دشمنان او عرضهدار و وابگذار، چرا؟ اینجا جلوتر خواندیم. مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع ماندهای؟ شاه باز قدسی و بر جیفهای مایل چرا؟ جیفه میفهمید چه است؟ درحدیث آمده: «الدُنیا جِیفَهٌ وَ طَالِبُها کِلابٌ»[۲] دنیا جیفه است و دوستدارانش، دیگر خودتان میفهمید، به دل مراجعه کنید ببینید دوستش دارید؟ بعد به هویت خود انسان پی میبرد، این همان کسی گفته که بهشت را برای ما و شما معرفی کرده است، همان کسی گفته است که جهنم را معرفی کرده است، که «الدُنیا جِیفَهٌ وَ طَالِبُها کِلابٌ» ببینیم ما چه هستیم از جمله کلب هستیم؟ یا از جملهی از جملهی انسانهائی که پیرو این بزرگوارها هستند.
لذا خواجه (ره) میفرماید: دنیا را به دشمنان او بگذار، چرا؟ چون آنها سگاند، برای سگ و پیش سگ چه میاندازد؟ مردار میاندازد. دنیا را به دشمنانش بگذار و عقبی به دوستانش، که تو را تنها مولا کافیست! اینجا چه است؟ بخوانید، بروید بعد به قرآن مراجعه کنید و تفسیرش هم پیدا کنید.
به هر حال، برخی از کنشها دوستداشتنی هستند و برخی از کنشها دوستداشتنی که نیستند هیچ، انسان باید دشمنشان هم بدارد، یعنی در این ذهن و در این قلبی که عرش الرحمن است، باز حدیث است «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ» چی؟ با این «عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[۳] جیفه بریزیم؟ چیزی را بریزیم که شایستهی سگ است؟ محبت چیزی را در آن جای بدهیم که سگ به دنبالش هست؟ خیلی ظریف میشود، وقتی احادیث را انسان کنارهم میگذارد و مقارنهای برخورد میکند و مقایسهای برخورد میکند، یکباره انسان از خودش مأیوس میشود، چه کردی آقای تابش؟ شصت سال در عرش الرحمن نجاست ریختی؟ مرحبا! بعد لا اله الاالله هم میگفتی؟ بله! با همین نجاستها رفتی مکه؟ بله! دورکعبه هم دور زدی؟ بله! عجب! چه کار کردی؟
بعضی از کنشها دوست داشتنی که نیستند هیچ، دور ریختنی هم هستند، بعضی از کنشها برای طبع انسان یعنی جنبهی حیوانیت انسان، دوستداشتنی به نظر میرسند، وقتی انسان گرسنه هست، غذای خوبی هم، غذای مورد نظرش هم که باشد دوستداشتنی بنظر میرسد، برای کی؟ برای عقلش؟ نه، برای جسمش، برای بدنش، برای آن جنبهی حیوانیتش، بعضی از کنشها دوست داشتنی هستند برای عقل، کارهای عقلانی که افراد میکنند، چه بچهها که در مدرسهها درس میخوانند، چه آنهائی که بعد درسهای ظریفتر ولطیفتری را در برخی از مدارس فرا میگیرند و رویش کار میکنند، برای عقل، دلچسپ هست، زیبا هست، دوستداشتنی عقل هست.
نهایتش به کی میرسد؟ به افلاطون، به ارسطو، به فارابی، به ابن رشد، به بو علی، بوعلیِ قبل از ۵۰ سالگی، عقل محض است، چیزی جزء عقل نیست، استخوانهایش هم عقل شده، پوست بدنش هم به عقل تبدیل شده است، ولی بعد که یک بازگشتی میکند، نگاه میکند، میبیند در او چیزی هست که تشنه است، متوجه میشود که با پایِ عقل این مسیر طی شدنی نیست و نمیشود به آن چشمهائی برسیم و برسم که آن تشنگی را از من زایل کند، لذا یکباره عینِ اشراقیون، راه دل را پیش میگیرد، میبیند هرچه در رابطه با اثبات خدا دلیل آورده، به نظر خودش هم دلیلهای بچگانه است، میبیند عقل را تا حدودی میتواند مجاب کند و نه تا همه جا، لذا بر میگردد.
به هر حال، گاهی کنش آن جنبهی حیـوانیت را تقویت میکند، خُب طبیعتاً دوستداشتنی هست برای جنبهی حیوانیت، گاه عقل و خرد را، خُب دوستداشتنی هست برای عقل و خرد و همچنین گاهی به مرتبه قلب میرسد و قلب را تقویت میدارد و دوستداشتنی هست، این یکی، گاهی، فعل وکنش همهی این جنبهها را اشباع میکند و برای همهی جنبههای وجودی، دوستداشتنی به نظر میرسد، گاهی برتر میشود، گاهی انسان را ارضاء میکند و اشباع میکند، گاهی خدا را، اینجا پیامبر (ص) انانیت خودش را کلاً فراموش میکند، منی که پیامبر هستم، منی که میزانم، در قیامت میزان کی است؟ ترازوی میزان را میآورند، اعمال مؤمنین و غیر مؤمنین را با آن میزان میسنجند، آن میزان کی است؟ از این ترازویهای کامپیوتری است؟ شنیدهاید میزان کی است؟ مؤمنینی از اهل تشیع و عرفاء اهل شیعه معتقداند که میزان، علی بن ابیطالب (ع) است، اعمال دیگران را با اعمال ایشان مقارنه میکنند میبینند چه دارد؟ این علی (ع) چه میگوید؟! میگوید: «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمّدٍ»،[۴] من یکی از بندگان او هستم، این میزان است، با اینکه به اینجا رسیده است و خداوند در بارهاش گفته است: اگر تو نبودی، من هیچ جنبندهای، هیچ موجودی را خلق نمیکردم![۵] انانیت خودش را فراموش میکند، اِنّیَت خودش را فراموش میکند، هویت خودش را فراموش میکند، اوجِ وجودی خودش را فراموش میکند، میزان بودن خودش را فراموش میکند، دست تولا دراز میکند به سوی حق: خدا! توفیق آن عملی را به من عنایت کن که تو را راضی میسازد، نه مرا!
شده همچنین خواستهای ما داشته باشیم؟ ما امتش هستیم، صرف کردیم انرژیهایمان، امکانات وجودیمان را، چشممان را، گوشمان را، عقلمان را، قلبمان را، پولمان را، خانهیمان را، فرزندمان را، شده از خورد و خوراک بگیریم و در این راه مصرف کنیم، از خواب بزنیم به این راه مصرفش کنیم، اگر نکردهایم که زیان میکند و که زیان کرده است؟ باید برگردیم.
شبها تنها شبهای عقل و فکر نیست، این شبها بیشتر با دل سر و کار دارد و ما بر فراشی هستیم که دو سه روز دیگر به قول یکی از شعرای بزرگوار، چند شب دیگر، این شعر را همیشه آن دوست بزرگوارمان میخواند:
دختر فخرُ الدّجا امشب سه جا دارد عزا – گاه میگوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا
و اینها همه نور واحداند، اگر از پیامبر (ص) میگوئیم انگار از حسن (ع) گفتهایم و اگر از رضا (ع) میگوئیم انگار از حسن (ع) گفتهایم و اگر از حسن (ع) میگوئیم انگار از همهی این بزرگواران گفتهایم.
منتها نقبی هم شایسته هست که به مسیر دل بزنیم و از طریق دل و راه دل این مسیر را هم تجربهائی کرده باشیم، البته بنده به شماها همیشه رشک میبرم و حسادت میکنم، علتش هم این هست که وقتی پای احساس به میان میآید، جانهای شما همه به درد و سوز بدل میشود و این درد و سوز را عملاً با اشکهائی که از دیدگان پاک شما جاری میشود، به نمایش میگذارید، بنده امیدوار هستم که در آن لحظاتِ ناب یادی هم از بنده و آقای یعقوبی کرده باشید، به حق ما دو تا بدبخت هم دعائی فرموده باشید، بیشتر از این وقت این عزیز دل را نمیگیرم، تا شبی دیگر و بحثی دیگر وآرمانی دیگر همهی شما را به حضرت دوست میسپارم.
والسلام علیکم و علینا و علی عباد الله الصالحین.
بر خاتم انبیاء محمد (ص) صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
[۱] – نیایشهای پیامبر (ص)، دامغانی، محمود مهدوی، توفیق جانان (انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد).
[۲] – مصباح الشریعه، منسوب به امام صادق علیه السلام، ص۱۲۸. «قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)… الدنیا جیفه و طالبها کلاب».
[۳] – «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ» بحار الأنوار، مجلسی، محمد تقی (م ۱۰۰۶ هـ)، ج۵۵، ص۳۹.
[۴] – اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب (م ۳۲۸ هـ)، ج۱، ص۱۲۱، ح۵. » إِنّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمّدٍ»
[۵] – «یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَهُ لَما خَلَقْتُکُما» الجنّه العاصمه، میرجهانی طباطبائی، محمد حسن (م ۱۴۱۳ هـ)، ص۲۷۲. «لولاک لما خلقت الأفلاک ولولا علی لما خلقتک» مستدرک سفینه البحار، الشاهرودی، علی النمازی (م ۱۳۶۴ هـ ش)، ج۳ ، ص ۱۶۹. «فأوحى الله عز وجل إلیهم : هذا نور من نوری أصله نبوه وفرعه إمامه ، أما النبوه فلمحمد عبدی و رسولی ، وأما الإمامه فلعلی حجتی و ولیی ولولاهما ما خلقت خلقی» معانی الاخبار، شیخ صدوق ابن باویه قمی، محمد بن علی (م ۳۸۲ هـ)، ص۳۵۰.





شما هم دیدگاه خود را بنویسید