۵- فرهنگ خُلق اللهی


اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین الحمد الله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی الولا ان هدانا الله ثم صلاه و سلام علی خیره خلقه و اشرف بریاته الذی سمی فی السماء بأحمد و فی الارضین و بأبالقاسم مصطفی محمد (ص) صلوات الله و سلامه علیه و علی ابن عمه سید الموحدین امام العارفین علی ابن ابی طالب و اولاده المنتجبین.
اما بعد قال الحسین (ع):
انی لَم أَخرُج أَشِراً وَ لابَطراً وَ لامُفسِداً وَ لاظالِماً و اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِی امّه جدّی.
عرایضی پیرامون هدف امام حسین (ع)، در رابطه به اصلاح امت جدش هم مقدمتاً و هم به شکل ذیل مقدمه موردی تقدیم گردید. امروز تلاش خواهم کرد تا دو مورد دیگر را در رابطۀ با انسانِ مورد نظر حسین (ع) و انسانِ مورد نظرِ فرهنگ و مکتب مقابلش مورد توجه قرار بگیرد تا بدانیم که مراد از اصلاح چه بوده است؟ آیا میخواسته است اصلاحات عرضی به وجود بیاورد؟ یا اصلاحات دامی؟ دامها را میخواسته است اصلاح کند؟ بذرها را میخواسته است اصلاح کند؟ زمینها را میخواسته اصلاح کند؟
یا نقضها؟ و فعلها؟ و انسانها؟
در فرهنگ مورد باور امام حسین (ع) دیروز عرض کردیم که:
انسان میتواند به مقام فنا نائل آید اگر انسان به این مقام دست یافت،
چنان که انسان کامل از اول دست یافته بوده است
به طبع او و به رهبریت او و به پیشنهاد او سایر انسانها تا بتوانند خودش را به این مرتبه برسانند، میتوانند مظهر اسم اعظم الهی قرار گیرند.
ماها یا حداقل عده ئی از ماها در رابطۀ با اسم اعظم چیزهایی شنیدیم، بحث اینجا نه او شنیدگیهایی هست که ما از عمو و دایی و خاله و بی بی شنیدیم، یک کسی به اسم اعظم داشته باشد چی کار میکنه و فلان میکنه ولی اینطوری نیست.
اسم اعظم چیزی نیست که داشتنی بوده باشد
یعنی اینطوری نیست که شخصی باشد، یک مدتی اسم اعظم نداشته باشد بعد یک وقتی هم بیاین برایش یاد بدند ولی صاحب اسم اعظم به شه، همچین چیزهایی نیست، اینها خرافههایی هست که در همانطور که در سایر زمینهها وارد درین رابطه هم وارد شده.
اصل مسئلۀ بودن است.
این شخص تمام صفاتِ الهی در این کینونت پیدا میکنه
اگر خدا عالم است، این شخص به علم بدل میشود
اگر خداوند حلیم است این هم به حلم بدل میشود
شخص به چیز دیگری به این صفات متصف میشه یا بگیم به این صفات بدل میشه. «تخلقوا به اخلاق الله» که گفتن برای همین هست که اون خلقها در ما مَلکه بشود،
اون هم تا جایی که ما نتوانیم اون خلق را از خود برانیم، یا به عملی بپردازیم که خلاف حکم آن خلق یا صفتِ،
صفتِ آتش، سوزانیدنِ، نمیتاند چیزی را سرد بکند،
صفت برف هم سر کردن، نمیتواند چیزی را بسوزاند،
کسی که عالم شد نمیتواند خلاف حکم علمش عمل به کنه، آنی که میداند دروغ است و شخصِ وجودش، حقیقتِ وجودش به این فهم بدل شد که دروغ بد است نه اینکه دروغ نمیگوید، نه، نمیتواند دروغ بگوید،
آنی که به عشق بدل شد، نمیتواند به جنگ بدل شود، به ستیز بدل شود، به عداوت بدل شود، نمیتواند.
درین فرهنگ پیامبران همه آمدند همین را بگویند:
آقا
تَخَلُق به اخلاق الله،
تَخَلُق به اخلاق رَبانیین،
تا جان شما به چیز دیگری بدل شود، تا حقیقت وجودی شما به یک چیز عالیتری بدل شود و می گوییم کسی که جانش به علم بدل شد نمیتواند جهل در او راه داشته باشد، آنی که حقیقتِ وجودیش به این بدل شد به این فهم که دروغ زشت است، خیانت زشت است، دیگر خیانت کرده نمیتواند، این دستش هم به علم بدل شده چون دیگر این دست خیانت نمیکند،
دیروز هم گفتیم دستی که دست خدا بشود کار غیر خدایی نمیکند.
به هر حال،
اگر چنین شد:
(خوب دقت کنید که طبعاتش بسیار زیبا هست)
در ضمن کلیدی هم هست:
یک وقتی بعضیها خیالاتی میشند، خیال میکنند طاووس علیین شدند، نه اینطوری نیست، بلی من مسلمانم مؤمن پنج وقت نمازی هستم، بله ولی ما پنج دفعه حج رفتیم بله! خوب کو آثارش؟
اگر آثار در تو تحقق پیدا کرده هست: عالی شدی، اگر آثارش در تو تحقق کرده است، [نامفهوم] شکوفا شده است، مصلی شده ئی، نمازخوان شده ئی، آگه نه آثار نماز تجلی پیدا نکرده است، در تو ظهور پیدا نکرده است، تو نمازخوان نیستی،
کو نماز؟ آقا من عطر زدم کو بویش؟ عطرهای ما بو نداره آه! پس بگو نزدم دیگه، خوب اگر بو نداره، خودت را زحمت دادی، اشتباه کردی، خوب چیزی که تأثیری نداره، بویی هم نداره، بی خود چرا وقتت را ضایع کردی؟ نماز خواندم، خوب کو اثرش؟ کلاً نما ما اثر نداره، خوب نخوان نماز خودتم خسته نکن، نماز را هم بدنام نکن،
بگذار آنی هست بخواند تا جانش به نماز بدل شود، تا جانش به حج بدل شود،
ای عزیز: ما و شما زیاد میریم روی مزارها، تابلوهای زیادی هم هست روی بعضی از سنگهای اطراف قبور هم میکنند،
السلام علی اهل لا الله الا الله من لا الله الا الله یا اهل لا الله الا الله بهحق لا الله الا الله کیف وجده قول لا الله الا الله من لا الله الا الله یا لا الله الا الله،
این شوخی که نیست، این چی اینها؟ چی خبرِ؟ بپرسین بگین برای چی اینها؟ چیِ اینها؟
اون بزرگ گفت ای عزیز:
تو چه دانی که لا الله الا الله چه باشد؟
لا الله الا الله گفتن دیگر باشد،
لا الله الا الله بودن دیگر باشد.
به هر حال،
انسانِ مورد تفکرِ حسین (ع) که گمشدۀ حسین (ع) است و حسین (ع) برایش قیام کرده و این همه سرمایه گذاری کرده، آینه، به دنبالِ اینِ.
آنی که پیامبر (ص) برایش مبعوث شده اینِ:
میخواهد این انسان را به علم تبدیل کند،
به عشق تبدیل کند،
به اخلاص تبدیل کند،
به طهارت تبدیل کند،
به روحانیت تبدیل کند،
به درستی تبدیل کند،
به خلاقیت تبدیل کند،
نه به گاو و خر و گوسفند و یک موجود بار خوری که چهار تا دستک دارد دو تا هم سوراخ.
اگر چنین شد و حرکت کرد درین مسیر، در مسیری که تدوینش را حسین (ع) و جدش (ص) به عهده گرفتند و این محضریت را تا حدودی پیدا کرد
چند تا پیامد دارد که در خود، افرادی که در خط حسین (ع) هستند، چه زنده چه مرده ما میبینیم؛
یک:
منبعِ فیوضات لاهوتی میشوند اینها، این انسان، چشمه ئی میشود که از این چشمه ارزشهای لاهوتی میجوشد،
هر موجودی در حد سعۀ وجودی خودش فیضهایی میدهد،
زمین میبینیم چیزهایی از جنس خودش میده، آسمان هم چیزهایی از جنس خودش میده،
بعضی انسانها را نگاه کنید:
کنارش می شینیم، تا می شینیم میگه: حال شما خوبِ؟ وضع بازار چطورِ؟ مسئله درآمد، خوبِ الحمد الله،
بعضی انسانها میگیم بیا بریم فلان جا جلسهای مفاهیم و خوبی تقسیم میکنند، توزیع میکنند، میگه: شصت و چهار هم هست؟،
بعضی موجودات، مثلاً گاو را نگاه کنید شیر میدهد، زمین علوفه میده و مواد خوراکی دیگر میده،
از به انسانها بیاییم؛
بعضی انسانها به یکدیگرشان زور میدهند، زور؛ یزید به ابن سعد زور داد گفت برو این زور، حسین (ع) را بکش.
خدا به موسی (ع) نور داد؛ گفت بگیر این نور، برو به فرعون بگو از کثافت بیرون آی ما تو را هم دوست داریم بیا به نور،
اگر به آقای بوش متوصل بشیم؛ برای ما کُرور میدهد، چیز دیگری نداره، چی داره آقای بوش؟ آیا عدالت داره؟ آیا طهارت داره؟ او یکی دیگه که قبلش بود که دنیا را به گندیدگی آلوده ساخت، رسواییش عالَم ورداشت،
اگر به یک موحد گوشه نشینی در یکی از گوشههای مساجد یا تَکایا نزدیک بشویم بگوییم یک چیزی بگو: یک حدیثی را برای شما تحویل میده میگه:
مرد شجاع، انسان شجاع آنست،
قال علی (ع):
(حال اگر عربیش هم را یاد نداشته باشم، میگه)
انسان شجاع آنِ که بر نفسِ خویش، بر خشمِ خویش غلبه کنه.
جالب ایِ که: (یک صلواتی بفرستید، مه گلویم تازه نشد، شما یک صلوات …) ای دو سه شب در تلویزیون میگن که، در فلان جا چند نفر از سربازا را گرفتند که اینها نمیدانم یک کتابی دزدی بوده یا کتابی دزدی کرده از عراق یا تفنگچه ئی دزدی کرده، اینها را گرفتند و به دست عدالت سپردند، گفتم عجب عدالتیِ که بوش به او گُندگی آمده کل عراق را دزدیده برایش هیچکس چیزی نمیگه، ای بندۀ خدا یک تفنگچه ئی دزدیده میبرند به زندان، عجب دنیای خریتیِ، حالا بندۀ خدا یک تفنگچه ئی دزدیده، یک کتابی، خوب این را می گیرین، طمطراق هم میکنن، تلویزیون هم نشان میدن، بله این را به عنوانِ، این آمده آقای بوش کل عراق را دزدیده بهش هیچ چیز نمیگن، تازه میگه ما سه پشته هم باید از ما باشه، این تور نیست که تنها به نسل ما باشه، نسل من هم باشه، پسر من هم باشه، پسر دیگه هم باشد،
اینها هم منابعی هستند که از آنها یک چیزی تراوش میکند، یک چیزهایی به دیگران میدهند، چی میدن؟ ستم،
بی عدالتی،
شهوت،
زور حیوانی،
مرگ،
مرگ، چقدر مرگ به عراق دادند؟،
ویرانی، تنها به اونجا نیست، نصف مملکتِ ما و شما را روسها خراب کردن، نصف بیشتری هفتاد درصدش،
چی دارن اینها؟
چه پیامی غیر از پیام مرگ دارند؟
چه فیضی جز مرگ، ویرانی، ستم، شک، بی اعتمادی، عداوت، کینه و نفرت از اینها میجوشد؟، اینها هم دارند چیزهایی
ولی
انسان وقتی به کمال رسید:
به دیگران خرد میبخشد،
به دیگران پاکی القاء میکند،
به دیگران بصیرت هدیه میدهد،
به دیگران عرفان انفاق میکند،
به دیگران آزادگی القاء میکند،
ایثار و از خود گذری القاء میکند و میبخشد و میدهد.
حسین (ع) در سال شصت و یک هجری کشته شد تا الآن از حسین (ع) جز فیض لاهوتی به مردم چی رسید؟
این تازه مرده، از مرگش صحبت میکنیم، از کشته شدنش،
از قتلش جز فیوضات لاهوتی به انسان چه رسیده؟ جز تأکید بر آزادگی، بر پاکی، بر درستی، بر خردمندی، بر بصیرت، بر معرفت، بر اشراق، چه رسیده؟ این یک مورد.
این انسان میتواند در تکوینیات تصرف ولایی داشته باشد،
این گل به فرمانش میشود، این آهن هم به فرمانش میشود، نه از این نوع که فرمان آهن از سنگ بشود، بیاورد ماشین به سازه، بعد با سود مضاعفی به دیگران بفروشه، بر سود خویش و بر مصرف دیگران بیفزایه و خوشحال به شه، این را نمیگن تصرف، این تصرف مادی هست، تصرف استثماری هست، تصرف دشمنانِ هست، همۀ این تلاشها را میکنه، کارخانهها را به راه می اندازه، از این کارخانهها تولیداتی ارائه میدهد برای چی؟ برای اینکه من در اختیار او باشم و سرمایههای من در چنگالش باشه،
این تصرف ولایی نیست،
تصرف ولایی اینست که؛
خودش را هم آزاد میکنه،
دیگران را هم آزاد میکنه،
از دام پول و ثروت آزاد میکند، حتی از دام خوردن آزاد میکند، از دام شهرت آزاد میکند، از دام ریاست آزاد میکند، از دام همه چیز آزاد می کنه، ممیگه آقا جان، تو یکجا باید تابع باشی، دیگه همه جا باید آقا باشی،
همه چیز باید به فرمان تو باشند اما تو فقط به فرمان یکی باشی،
تو یک کسی، هر انسانی یک تک، یک آقا بیشتر نباید داشته باشی،
در فرهنگ یزیدی،
انسان، بر معدۀ خودش و بر دهان خودش و بر دست خودش تصرف نداره وقتی به یک لقمۀ چرب رسید دو برابر می خوره، وقتی غذایی همچین بی رنگ و رویی … همچین با بی میلی دست تشریف میآورند به سوی سفره.
عارفی؛
(خوب دقت کنید که تصرفات چگونه؟ چگونه آزاد می سازه،)
عارفی با خلیفهاش، با شاگردش، با جانشینش، منتها نه از او جانشینی که زودتر مرشد به مره و ای به جایش بشینه، نه! هی دعا می کنه که خداوند بر بقای عمرش بیفزاید، جوانِ ولی بصیرتِ پیران دارد،
عارفی با خلیفهاش به تفرج رفته بودند، پس از گشتی عارف گفت: پسرم فلان دختر را به حبالۀ نکاحت درآورم، گفت که شیخا آن به مرض برص گرفتار است، گفتا چون تو بگویی ما برس را گوییم که از اینجا برو، جوان یا خلیفه به قول خود من، تحملی کرد گفت شیخا دلم نمیآید تا میهمان را از میزبانش جدا کنم، بهتر آنکه میهمان آزار نگردد،
فهمیدند دوستان که یعنی چی؟
شیخ میگه: فلان دختر را برای تو میگیریم خیلی خوشکلِ، خیلی خوب، فلان و بهمانِ، میگه که فقط مرض پیسی داره، میگه چون تو بگیری به پیسی میگیم برو، تصرف داریم و اینطوری نیست اون وقتی میگه، این مرض بتانه بمانه، نه میره، تمام. دیگه این مسائلِ معجزات را شما شنیدید زیاد، کار مهمی هم نیست نزد اولیاء الله، خیلی ساده همانطور که گفتم: گفت تو چون او را حبالۀ نکاحت در آوری، برس را گوییم برو، هی مثل ایکه به بچۀ خود بگیم برو، بیرون شو، آن هم بیرون میشه، این جوان چی میگه؟ دید و بینش توحیدی این جوان عذب ولی عارف به کجا رسیده؟ میگه این برس از جانب حقِ، این شخص بندۀ حقِ، در تصرف حقِ، آن را حق میهمان این ساخته، مریضی را میهمان صاحب مرض ساخته، من دلم نمیآید که این میهمان را از این پایگاه الهی بیرونش کنم تا من به هوسی برسم، آنها اینطوری تصرف میکنند،
(خوب دقت کنید تصرف اینجا، خوب دقت کنید) بعد فکر نکنین مسئله آینه که این میتواند این برس را از بین ببرد، نه این قسمتی از تصرفشِ، این جان این جوان را به چه بدل کرده؟ اینِ!، جان این شاگرد را به چه بدل کرده؟
به توحید محض، هیچی نمیخواه، جایی که پای توحید میشه، جایِ ارادۀ خدا میشه، به جایِ ارادۀ خودش محو، تمام، نمیخواه که میهمان آزار به بینه، ولو که میهمان بِرَسِ، خوب از اینجا بیرونشه باید یک جای دیگری که بره و از روی زمین ور نمی افته، کجا بِره؟ حداقل من نمیخواهم که این مهمان آزار ببیند، این انسان به کجا رسیده؟.
موجودات به فرمانش میشند،
درین ها تصرفِ ولائی و نورانی میکنه،
به اینها حیات میده،
به اینها شعوری والا میبخشد،
به اینها جانی قدسی میدهد،
به اینها آزادگی هدیه میکند.
قدرتهای یزیدی هم میبخشند اما چی میبخشند؟ به ابن سعد میگوید گندم ری را به تو میبخشیم، برای ترکی گفتند افغانستان را به تو میبخشیم.
شما در مزدورای که قدرتهای بزرگ نگاه کنید؛ هر کس، (باز هم ما که دگه، شما را، بیشتر شما میفهمید، وقتی ما جایزه میگذاریم، جایزۀ ما کوچیک نیست)، هر کس تانست بین مزدورهای سیاست بازهای دنیا حتی مزدوران دولتِ ایران، یک دانه عاقل و وارسته و طاهر پیدا کنه، یک ساعت سیصد هزار تومانی جایزه داره، این هم عاقل باشد، هم طاهر و وارسته باشه، آزاده باشه. (صلوات بفرستید)
پیغمبر (ص)، چه کسانی؟ بر چه کسانی و در چه کسانی تصرف دارد؟
به بلال حبشی، شخصیتِ، به ابوذر، به سلمان فارس که سه دین را گردش داده، مخ ادیان را درک کرده، بعد میآی، سر بر دروازۀ ولایت می گذارِ، مخِ ادیان را درک کرده! به چه بدل میشن اینها!؟
و قدرت مندان در چه تصرف دارند؟
و آنها در چه تصرف دارند؟.
انسانی که این محضریت را پیدا کرد، به سِرّ قَدَر آشنایی پیدا میکنه،
اسرار قدر را میداند، تمام اسرار قدر الهی را می دانه، چیزی از اسرار قدر بر او پوشیده نیست،
یکی از پیامدهای کسی که به اسرار قدر رسیده این هست که:
میتواند برای خودش انشاء بدن بکند،
شما شنیدین، وعاظ محترم گفتهاند:
حضرت امیر (ع) در یک شب به چهل جای دیده شده بود، از چهل جا گزارش آوردند که علی دیشب اینجا بوده، خوب حالا چی رقم بتانیم که تفسیر کنیم؟ تبیین کنیم؟ آیا این چهل جا، فقط یک جایش درست بوده سی و نه جای دیگرش خیالاتی بوده؟ آیا بدنِ مادیِ حضرت امیر، بدن عنصریش فقط در یک جا بوده ولی در سی و نه جای دیگری بدنِ مثالیش بوده که تجسم پیدا کرده بوده طول و عرضش؟ یا نه همی چهل تا، چهل تا بدن عنصری بوده اگر این چهل تا، چهل تا بدن عنصری بوده، این چی بود؟ چی شدهای؟ ای کی هست؟ بعد رُب که نمی تانه چهل تکه به شه، چون رُب بسیطِ.
یک نکته ئی را خدمت شما عرض کنم که بیایین پایین؛
به جانِ حضرت علی (ع):
آنی که پیروش به شه، اون هم میتانه، برای خودش بدن انشاء کنه. قدر خود ما را بدانیم شوخی هم نیستها، او هم میتواند به اذن الله چون در سیطرۀ ولایتِ، در حوزۀ نور ولایتِ، از خود کاری نمیکنه، به ارادۀ خود هم کاری نمیکنه، چون هوسی به او نمانده،
دیروز عرض کردیم: گوش، گوش خدا،
چشم، چشم خدا،
دست، دست خدا،
اینها را گفتم تا آن ته قضایا چون چشم و گوش و دست و پا و نطق و همۀ اینها مظاهر روحاند یکیِ، در هر منطقه ئی یک کار میکنند،
همان روح است که در چشم، عمل بصارت را انجام میده، و در گوش عمل سمع را و در دست عمل لمس و (امس) را چیز دیگری نیست.
جهازها متفاوت میشه ولی واقعیت و شخص که روح باشه، همان یکیِ واحدِ، در هر جهازی به عنوان وظیفه گر همو
ن جهاز عمل میکنه، اگر با نور ولایت یکی شدید، یکی قطره،
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید،
و وقتی به این دریا میرسه چی کار میشه؟ احکام خودش تمام میشه، احکامِ وجودیش تمام میشه، آثار وجودیش هم تمام میشه، میشه عین دریا، الآن دیگه، حکم، حکم دریایِ، هر کاری به کنه، چی به گه من کردم، دریا چی به گه من کردم یکی شده تمام شده.
اگر در ولایت ما توانستیم:
اولاً در خط باشیم بر مبنای این درسهای متنوع قبلی که هرگز از خط اعوجاج به ما دست ندهد، در خط باشیم و الی الله باشیم، لازم نیست ما معصوم بگردیم تا بتونیم انشاء بدن کنیم، ما در پرتو همان نور قرار میگیریم و میتانیم برای خودمان انشاء بدن بکنیم.
یک مورد را ذکر میکنم نه در رابطۀ با معصومین بلکه در رابطۀ با پیروان معصومین:
گاهی شده است شما یا خود یا از دیگری شنیدید که: مثلاً گفته ما امسال مکه بودیم، این آقا را مکه دیدیم یا به او حرفم زدیم یا یک سلامی هم دادیم رد شدیم یا فقط گفتیم کجا؟ گفته فلان جا، اشاره کرده فلان جا بعد از آن میبینیم همدیگر را، این شخصی که میگوید خاطرش جمعِ که واقعاً با همان چشمِ عنصریِ سر این جسم عنصری را دیده در اونجا و به این آقا هم اعتقاد دارد که انسانی ست واقعاً وارسته، هر چی هم تلاش کرده که یک عیب و نقصی در او ببیند نیافته، خاطرش جمعِ دیگه، به دوستان میگه: شما فلانی را دیدید؟ ها، کجا بود! بعضیها هم میگن بله ما هم دیدیم، بعد میآی مشهد، حال و احوال، امسال خوب بود شما هم مشرف شدید به مکه، میگه: کجا؟ میگه به مکه همدیگر دیدیم باهم یاد شمانه؟ میگه: نه آقا من نرفته بودم مکه، میگه نکنید ها، دست نیندازید ما که هم دیدیم سلام علیکی هم کردیم با هم، یا حرم حضرت معصومه (ص) دیدیم یا حرم حضرت امیر (ع) دیدیم، فکر میکنید چیِ؟ اینا خیالاتی شدند؟ نه آقا خیالاتی نشده، شخص توانسته برای خودش انشاء بدن بکند، در همو لحظه به اونجا بوده و او شخص دیگه او را دیده، با بدن عنصری هم دیده، خیالاتی هم نبودند، نه این خیالاتی بوده، نه این خیالاتی بوده،
منتها؛ (خوب دقت کنید)
به جان علی (ع) به جان حسین (ع)
تا از خود کاملاً آزاد نشی این کار را کرده نمیتانی، این لحظه ئی هم که انشاء بدن برای خود میکند؛ خودش نیست، اون دیگریِ که انشاء بدن میکنه، این طوری هم نیست ای واقعاً اون لحظه در مشهد نبوده باشه، نخیر، این جسم همین جایِ، این کار خودش را هم میکنه، اون جسم هم اونجایِ کار خودش میکنه، این گمشدۀ حسینِ.
یزیدیان آمدند این انسان را از دید انداختند، یک موجودی که عفنی، هوس باره ئی، مسخره ئی، قدرت پرستی، نفس پرستی، شهوت پرستی
را به جایش میخواهند بنشانند و بنشاندند
و تلاش میکنند که حتی همین موجود را از آنچه هست پایینترش به یارند، صد کیلو قدرت داره، تشویقش میکنند که تو باید سیصد کیلو داشته باشی، صد کیلو شهرت داره، تشویقش میکنند باید هفتصد تا به شه، آقا این هر چه توای را تشویق میکنی بدتر میشه، فکر تو ذلیلتر و پستتر و پلیدتر، وابستهتر، اسیرتر، حقیرترش میسازی،
آقایی که افغانستان از تویِ وقتی پاکستان را بگیری و تشویق کنند هند هم بگیر، او وابستگیت زیادتر میشه، پلیدی وجودیت زیادترِ، تو خیال کردی که اینجا یک خبرهاییِ، خبرها به جای دیگریِ،
خبرها آنجا هست که ملکوت اشیاء، در دست ولایی تو باشد،
شاید بعضی از جوانها خواسته باشند شهنامه را بخوانند البته شهنامه بر مبنای بینشها و اندیشههای ماقبل الاسلام قسمت عمدهاش، بخصوص او جاهایی که رستم کارهای عجیب می کنه، تقریباً کارهای خارق العاده می کنه، بر مبنای اون بینشها که خوب سابقه داشته، از آدم سابقه داشته تا خاتم طراحی شده، بیان شده ولی نگاه کنین؛ رستم با یک حرکات بسیار ساده ئی یک شاه را کنار می زنه، یک شاه دیگر به جایش می گذاره، که اگر بخواهیم با دو دو چهار میشه و ای تعداد اساطیر این را در نظر بگیریم و از اون را، تعداد افراد این را، طرفدارهای اون را، طرفداران را، اصلاً میبینیم با هم جور در نمیاد، یک رمز اینجا هست، رستم در اینجا رمزِ، سمبولِ، سمبول کسی که از پشت تصرف ولایی داره، هر شاهی را که نخواست اینطوری میکند، اسباب و وسایل درست میشه شاه را کنار میگذارند، او دنبال اسباب هم نمی گرده چون دنبال مسبب نگاه میکنه ها.
دیروز هم عرض کردیم:
إذا دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إذا سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ
انسانی که به این مقام رسیده، دون شأنشِ که به وسائل و ابزار توجه کنه، چی به رسه به که به آنها استفاده به کنه، میبیند و میداند که خوب باید که باشد، که نباشد،
اِرادِهش تا میگوید کُن، میشود فیکون. این گمشدۀ حسینِ.
بنده میخواستم یک نظر دیگر را هم به عرض دوستان برسانم که وقت گذشت.
بریم به کربلا ببینیم اونجا چه خبرِ؟
این همه درس داده، این همه هنرنمایی کرده، چی خبرِ امروز؟ به یک حساب امروز همان روزی اهست که کاروان تصمیم میگیرد که دیگر از کربلا بیرون بشود.
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
موضوع را با آقا امام سجاد (ع)، بشیر در میان میگذارد، مه آقا حرم در خطرِ، حتی بچهها، نه به سایه مینشینند، نه آب مینوشند، بزرگان میتوانند تحمل کنند اما اگر بچهها بیش از این، تعمل کنیم و تعلل کنیم در خطرند، پس از مشوره ئی که آقا با عمۀ سادات (س) به عمل میآرن، تصمیم میگیرند که بارها را ببندند، می دانید که، اونجا کی ها کشته شدند و مردند، آنجا چه از چه عزیزانی از دست رفتهاند و آنهایی که ماندهاند چه کسانی اند، چه اعجوبههایی هستند، شاید زینب (س) بتواند مقداری تحمل کند
اما
ام لیلا چی؟
چون حرف جدی میشه، امروز یکی از بانوان، میدان داری را به دست می گیره، سکینه هست، همه را جمع می کنه، عمه بیا، لیلا بیا، ام گلثوم بیا، عمو جان بیا (صلوات الله علیهم اجمعین)، پرچم عزا امروز به دست سکینه (س) هست، یک ساعت کاروانیان را به طرف قتلگاه میبرد، سکینه جلودارِ، زجه میزنند، لابه میکنند، ناله میکنند، بر میخیزد شعر میخواند، رجز میخواند، اعلان میکند، اهل حرم، کنار نهر القمه دیگری افتاده است منتظر ماست بیاییم تا به اونجا هم سری بزنیم، چون به آنجا هم میروند، نالهها سر میزنند، گفتهها میگشایند، هر یک به طرف دیگری، نگاه میکند و درین میان سکینه (س) متوجه لیلا (س) است که نیست و اون به لیلا میگوید: قبر فرزندت علی اکبر (ع) را در آغوش گرفتی بیا برویم به کنار خیمههای نیم سوخته تا از اصغرت (ع) هم برایت نشانه ئی داده باشم.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین.
شما هم دیدگاه خود را بنویسید