جلسه ۲: عیش پالوده و مرگِ آرامش بخش
مدت سخنرانی۶۴ دقیقه
آرمانهای نبی اکرم (ص)
جلسه دوم
عیش پالوده و مرگ آرامش بخش
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الحَمدُ والثّناء لِعَینِ الوُجود و الصّلوهُ وَ السّلامُ عَلی واقِفِ مواقِفِ الشُّهود وَ عَلی آلِه أُمَناءِ المَعبود.
اما بعد، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ عِیشَهً نَقِیَّهً وَ مِیْتَهً سَوِیَّهً».[۱]
بار پروردگارا! از تو عیشی پالوده میخواهم و مرگی آرامش بخش میطلبم.
بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها – ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینیها
مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه – نفسگیرم چو بوی غنچه از خلوتگزینیها
نیاز من عروج نشئهی ناز دگر دارد – سپهر آوازهام بر آستانت از زمینیها
دل رم آرزو مشکل شود محبوس نومیدی – کهسنگ اینجا شرر میگردد از وحشت کمینیها
نفَس دزدیدنم شد باعث جمعیت خاطر – به دام افتاد صید مطلبم از دام چینیها
خروش اهل جاه ز خفت ادراک میباشد – تُنک ظرفیست یکسر علت فریاد چینیها
دوتاگشتیم در اندیشهی یک سجده پیشانی – به راه دوست خاتمکرد ما را بینگینیها
صلواتی بلند ختم بفرمائید.
بحثهای ما پیرامون آرمانهای نبی گرامی اسلام (ص) هست میخواهیم ببینیم ما به عنوان پیروانش وامتش وایشان به عنوان رهبر و اماممان، میان آرمانهای ما وآرمانهای آن بزرگ چه شباهتهائی وجود دارد؟
اگر دارد بیشترش کنیم، نزدیکترش کنیم، تا برسیم به اینکه عین آرمان ایشان بشود و اگر ندارد بیهوده متهمش نکنیم که ما امت توایم، ما امت نفس خویشیم، بیهوده متهمش نکنیم که ما دوستدار توایم، تو امام مائی، چون ما دوست دار نفس خویشیم و نفس مان، امامِ ما هست.
به هر حال، مسئله، مسئلهی مقارنه هست و بازیابیِ شخصیت اسلامیمان هست، هویت الهیمان هست، «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ عِیشَهً نَقِیَّهً» پروردگارا! برایم عیش پالوده و پاکیزه عنایت فرمای.
مقدمتاً عرض کنم که در کلام عرب، عَیش به دو معنا آمده است، یک معنا، معنای معمولی و پیش پا افتادهای است که در کلام معمول انسانهای بَدَوی به کار میرود که مراد همین زنده گی باشد ولی وقت در درکلام بلغاء وامام بلغاء که پیامبر (ص) باشد یا امیرالمومنین باشد علیه السلام، عیش یک بار معنائیِ خاصی دارد، به این معنا که وقت زندگی با یک نشاط قدسی همراه بود، به او میگویند عیش، در هرات ما رواج هست، بعضی به یک چیزی میرسند نخواسته، حساب نشده، بعد دوستان به همدیگر میگویند: فلانی خبر داری چه کار شده؟ عیش کرد! یعنی به یک نعمتی که از هیچ نظر محاسبهاش نکرده بود و منتظرش نبود، رسید و این نعمت مال او شد.
به هر حال، بارِ معنائیِ که این کلمه دارد این است که وقتی زندگی با یک بالش و شکوفائی، با یک ارزشِ قدسی همراه بود، به او میگویند عیش!
حال باز پیامبر اکرم (ص) به این هم بسنده نکرده است، می فرماید: برایم عیشی پالوده عنایت فرمای، عیشی که همراه با نوعی آرامش، با نوع سعادت ربانی و قدسی همراه باشد.
به هر حال، انسان بخواهد یا نخواهد، بفهمد یا نفهمد، بگوید یا نگوید، یک موجودِ آرامشخواه هست. همهی ما که این طرف وآن طرف میتپیم و تلاش میکنیم، چه در حوزهی اندیشه، چه در حوزهی سیاست، چه در حوزهی اقتصاد، چه در حوزهی هنر، برای چه این کار را میکنی؟ میگوئیم برای اینکه به یک آرامش برسیم.
بچهی کوچکِ میگوئیم چرا درس میخوانی؟ میگوید برای اینکه آیندهی من تضمین شده باشد، از چه؟ از آرامش، از دغدغه برکنار باشم، از هراس برکنار باشم، از آلودگیها برکنار باشم، حتی به این بازاریهای ربا خوار وقتی میگوئیم تو خلاف شرع، گاهی بدون ساختن کلاه شرعی ربا میخوری برای چه؟ میگوید برای اینکه زندگی زن و بچه آرامش داشته باشند، به آرامش برسیم.
به سیاستمدارهای کَلّاشِ بیشرفی که با هستیِ جامعه بازی میکنند وقتی میگوئیم چرا این کار را میکنی؟ میگوید میخواهیم به آرامش برسیم. و بعد آنها چون پُرْروتراند وقیحتراند، میگویند میخواهیم جامعه را به آرامش برسانیم!
به هر حال، انسان یک موجود آرامش خواه هست و این آرامش، خوب دقت کنند دوستان، حق اوست، یعنی انسان را نیاوردهاند به این دنیا، از بهشت پدرمان آدم (ع) را نیاوردهاند که اینجا رنج ببرد، آمده است تا به آرامشی قدسی دست پیدا کند و این حق انسان است که این چند روزی را که نفس میکشد با آرامش باشد، منتها، این حق را که به او میدهد؟ آیا تفویض میشود دو دستی میآورند خدمت شخص تقدیم میکنند یا نه؟ این حق، حقی هست، این ارزش، سودی هست، سرمایهای هست، نعمتی هست، فیضی هست، سعادتی هست که خودش باید با ارادهی خودش به چنگ بیاورد.
آقا اگر خودت، با عقل و درایت خودت، با فهم خودت، با اراده وانتخاب خودت، دنبال این آرامش نروی، هرگز از آن نتیجهی نخواهی دید و به آن نخواهی رسید، این حق را باید خودِ شخص با دست خودش و ارادهی خودش و انتخاب خودش بدست بیاورد، یک و دوم، با همهی وجود و با همهی امکانات وجودی، از این حق، از این آرامش، از این فیض پاسداری کند و این مسئولیت انسان را چندین و چند برابر میسازد و زیبائیاش هم به همین است، برای اینکه حتی خداوند نمیگوید، ای بنده، ای انسان، تو برو در زمین من برای تو آرامش هدیه میکنم، نه! میگوید تو خودت باید به دست خودت کسبش کنی، دو، حفظش کنی. مگر از خدا کسی مهربانرتر هست؟ وقتی او نبخشد و هبه نکند، معنایش چه هست؟
معنایش این هست که ای انسان! تو به آن مرتبت از کمال وجودی دست یافتهای که ما، که خدا هستیم و آفرینندهی تو هستیم به این باور رسیدهایم و یقین داریم که تو میتوانی سرنوشت خودت را رقم بزنی و به دست بگیری! تو که بچه نیستی! تو که فرشته نیستی که ما حصار دورت بکشیم که نتوانی مثلاً گناه بکنی! اطراف فرشته حصار کشیدند، نمیتوانند گناه بکند، شاید وقت ماها را میبیند غبطه بخورد، بخصوص وقتی گناه میکنیم! میگوید کاش ما هم میتوانستم همچین سرکشی بکنم، خُب نمیتواند!
درخت زردآلو نمیتواند آلبالو به بار بیاورد، حصار کشیدن اطرافش، بُتهی خیار، کدو بار آورده نمیتواند، دلش میخواهد که هر میوه بدهد، این قدی، پانزده کیلو، شانزده کیلو. همین یک ماه جلوتر من یک کدوی زرد به هرات خریدم هجده کیلو!
خُب خیار چه است این قدی؟ طرف کدو را نگاه میکند، بَه، کاش ما هم میتوانستیم، نمیتواند. کدو هم وقت خیار را میبیند بعد میگوید، چه مزهی خوبی، کاش که من هم میتوانستم مثل این در بیاورم، خوب نمیتواند. ولی انسان چه کار کرده است؟ خداوند این عظمت را هبه کرده برایش، میتوانی آدم بکُشی، میتوانی آدم زنده کنی!
خُب، انسان موجودیست آرامش خواه و این حق اوست، منتها حقی که باید خودش بدست بیاورد وخودش محافظتش بکند و پاسداریش بکند، لطفی که خداوند دراین رابطه به انسان کرده این هست که در جهت تحقق این آرمان او را یاری میکند، منتها از طریق غیرمستقیم. به طور مثال: انسان وقت میخواهد در این زمین دور افتاده، به قول قدیمیها، از بهشت، آرامش خلق بکند و ایجاد بکند و به نمایش بگذارد، خُب باید زمین باید آرام باشد، این آرامشِ زمین را که برایش ایجاد کرده است؟ خدا. به بعضی از زمینهها نیاز دارد، به آب نیاز دارد، به غذا نیاز دارد، به هوا نیاز دارد. هوا را مفت در اختیارش گذاشته است، به زمین دستور داده اگر این انسان چیزی را به تو هدیه کرد، یک دانه گندم هدیه کرد، صد تا برایش بده! آی انسان بیدار شو! اینکه همه دیدیم دیگه، همه دیدیم. حالا آن مثالی که چهل و دوازده سال قبل ذکر کردم، میگذریم، یک دانه گندم میکاریم چند تا پس میدهد؟ یک دانه گندم چند تا خوشه میدهد؟ هر خوشه چند تا دارد؟ یک دانه بادام به زمین میکاریم، درخت میشود، هر سال چند تا بادام میدهد؟
حالا اگر یک دانه، توتها را دیدید، توت معمولی را دیدید، بخصوص توتهای دانهدار، همه دیدند، داخلش، داخل این توتها وقت خُب میرسد، تخم درخت توت هست، از ارزن کوچکتر است، خیلی کوچکتر ولی تقریباً شبیه به ارزن است، یک دانه از اینها را بکار. درخت توت معمولاً از درختهای است که بالای هشتاد، نود سال عمر میکند، هر سال چند دانه توت میکند؟
به زمین امر کرده، اگر یکی داد، این همه پس بده، به فرمانش باش، آن هم میگوید چشم، منتها، به آقای تابش میگوید: آقای تابش! بله؟ وقتی، خوب دقت کنید وقتی پولت، پول مازاد بر نیازت، به حدی رسید که آلوده شد، یک پنجمش را به زمین دیگری بکار!
امسال پانصد هزار تومان بر مازاد خرج تو اضاف آمده، صد هزار تومان را ببر به زمین دیگری بکار، نصفش را در جان، خوب دقت کنید، در جان سادات بریز و نصفش را به دست کسی بده که او کاشته نمیتواند، ضعف مالی دارد. بعد ما میگوئیم برای چه بکاریم؟! چند درصد از ما این مرد میشویم مرد! که حرف خدا را باور کنیم؟ که آنچه میدهی چندین ده برابر بدبخت پس میگیری، بده که بگیری!
این کشتگرها چون دلشان مانند صحرای الهی پاک است، راحت میآید گندم را به َمجمَعَه پاک میکند، به سفره پاک میکند، آلودگی هایش را میچیند، زمین را شخم میزند، گیاهان هرزه را میچیند، بعد راحت با خوشحالی با سرافرازی میآید گندمها را میریزد تو زمینها، از این هم نمیترسد که کبوترها بگذرند، گنجشکها بگذرند، بیایند بخورند، بعضیها یک هموارکاری هم میکنند، به قول ما هراتیها مالهای هم میکشند، بعد سرشار از شادابی برمیگردد به خانه، به خانم میگوید مثلاً چائی بیار، چه کار کردی؟ رفتم و دادم، کجا ریختی؟ به زمین، اِ، این گندمهای که این همه ما پاک کرده بودیم ریختی زمین؟! بله، خانم هم خوشحال است، خوب الحمدالله، چرا وقتی پایِ خمس آن هم مازاد بر نیاز میشود، ما همچنین حالتِ شادابی نداریم؟ باور داریم که خدا راست گفته است؟ باور داریم که آنجا به زمین معمولی میریزی، این همه پس میدهد، آقا وقتی به زمین دلها بریزی، به زمین روحها بریزی، چقدر پس میدهد؟
اینکه میگویند پاداش چنین چیزهائی بهشت است، یک صلوات بفرستید، به خدائی که این دستور را صادر کرده و به ما ابلاغ کرده توسط پیامبرش، کمترین نتیجهاش بهشت است، پایینمرتبهترین ثمرهاش بهشت است! حالا آن ثمرههای دیگر، اِی، کو گوشی که بشنود؟ کو قلبی که دریابد؟ وکو زبانی که بگوید؟ من چه بگویم شما چه بگیرید؟
به هر حال، برای این کار، برای تحقق این حیات، حیاتِ قدسی، حیات الوهی، حیات ربانی و برای تحقق آن آرامشی که حق ما هست و باید به دست خودمان تحقق پیدا کند و تولید بشود، خداوند خیلی از زمینههای متنوع را به اختیار ما گذاشته است، زمین را آرام کرده است، هوا را آرام کرده است، فرشتگان را دستور داده از تک تکِ این گیاهان که از زمین میروید، شما محافظت کنید. تا آقا راحت باشد!
ابر و ماه و خورشید و فلک در کارند – تا تو نانی به کف آری و به غفلت بخوری
بله، از نان دهنده، از این دستهائی که این همه کنار هم گذاشته شده تا این نان به این جا رسیده است، غافل باشی!
و مهمتر از همهی اینها، به ما کمک کرده، توسط پیامآوران خودش، توسط جانشینان این پیامآوران، تا حقایقی که از طریق عقل، قابل کشف و قابل فهم و قابل بررسی و ارزیابی نیست، از طریق وحی برای ما بفهماند و برساند.
به هر حال، خوب حالا این عیش چه است؟ «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ عِیشَهً نَقِیَّهً» این عیش چه است؟ خوردن وخوابیدن است؟ لذتهای جسمانی تنها هست؟ لذتهای غریزی هست؟ آرامش طبیعی هست که هر موجود حیّ از زنده جان، آهو، شاهین، بزغاله، آنها هم حیوانند دیگر دارند، آرام باشیم مثل طوطیهائی که به خانهها میآورند خیلی هم عزتش میکنند، غذایهای خوب هم برایش آماده میکنند، هیچ تلاش هم این طوطی نمیکند برای پیداکردن غذا، آنهائی که کبوتر باز اند، با چه پولهای گزافی کبوترها را میخرند، با چه دلسوزی هم برایشان غذا میدهند، آهوها همینطور، اینهائی که سایر حیوانات را دوست دارند، در خانههایشان نگه میدارند، آیا همین است؟ ماهم یک بدنی برایمان خداوند داده، تلاش کنیم تا این را در آرامش نگاه داشته باشیم، تمام؟ غذاهای خوب برایش بدهیم، از آفاتش نگه بداریم، یا نه عیش، فراترِ از این است؟
عیش فراگیر است، این عیشی که مورد سؤال و درخواست نبی اکرم (ص) هست، فراگیر است. منتها از نظر معنی شناسی این عیش مقیَّد به وصفی عدمی هست، یک وقت میگوئیم پیراهنی که قرمز باشد، این جا وصفِ پیراهن وصفِ اثباتی هست وصف وجودی هست وصفی که کردیم معین کردیم، چائی بیاور، قند پهلو باشد، چائی شیرین باشد وصف وصف وجودی است، مقید شده است به یک خصلت، به یک ویژگی، به این وصف. گاهی معکوس است، مثل اینجا این، این وصف از آلودگی مبرا باشد، این عیش از آلودگی مبرا باشد، هیچگونه آلودگی در او نباشد، حتی اگر حیات معمولی را بگیریم، خدایا به من حیاتی پالوده عنایت کن، خُب میبینیم ما هفتهای یکی دو بار، بعضیها بیشتر استحمام دارند برای چه؟ برای اینکه آلوده میشوند، بدنشان آلوده میشود، گاهی متأسفانه به واسطهی بد خواریها، معده را آلوده میسازیم که گاه هم به جای کلان کلان کشیده میشود، باید شستشو بدهند معده را. باید دارویهای متنوع بخوریم تا آن حیوانات ریزی که خودمان به دست خودمان فرو کردیم به شکممان خودمان گُم بشود، آلوده است.
گاهی خیالمان آلوده هست، خیال یکی از قوای باطنی انسان هست، که اگر پالوده شد، از آفات زدوده شد و به شکل، خوب دقت کنید، نه غیرطبیعی، نه فراطبیعی، به شکل معمول اگر از خیال و قوهی خیال، انسان حراست بکند، میشود یک هنرمند، چرا؟ برای اینکه قوهی خیال نمیتواند زایا نباشد، ماها چرا هنرمند نیستیم؟ چون قوه خیال ما آلوده است، چرا افراد کمی هنرمند اند؟ برای که دیگران، اکثرِ قوهی تخیلشان آلوده است، بزرگترین هنرمندان عالم، از آدم تا یومُ المحشر، کسان هستند که تخیلشانرا پالوده ساختند، خیالشانرا، قوهی خیال را تربیت کردند و مهمتر از همه نگذاشتند آلودگی به او رخنه بکند، گاه حرف میزنند حرف شاعرانه یا هنرمندانه نمیزند ولی کلامشان وجهی هنری دارد، همین کلام معمولیشان وجه هنری دارد. توهّم همینطور و تعقل همینطور.
به هر حال، اولاً این عیش فراگیر است، یک و دوم، مقید به وصفی عدمی است «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ عِیشَهً نَقِیَّهً» عیش پاک، پاکیزه، هیچ آلودگی نداشته باشد، نه آلودگی وهمی داشته باشد، نه آلودگی خیالی داشته باشد، نه آلودگی عقلانی داشته باشد، نه آلودگی اِشراقی داشته باشد، یعنی عیشی که پاکیزه باشد از نقص، از زیان، برای چه؟ برای اینکه وقتی که از نقص پاکیزه نباشد انسان زیان میکند «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ»[۲] این را دیگر شما زیاد شنیدهاید، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا»[۳] این آمنوا خیلی مشکل است، بسیار مشکل است، مشکل دیگری هم ندارد، مشکلش این است که ما باور کنیم، یعنی یقین کنیم که خدا ما را دوست میدارد، تمام.
فقط اگر باور کنیم که خدا ما را دوست میدارد، تمام میشود، هیچ مشکلی نیست. ابراهیم (ع) یقین داشت که خدا او را دوست میدارد و فرزندش را هم دوست میدارد، گفت بکشش، گفت چشم، از بزرگان شنیدهاید، به خصوص که محرم گذشت و صفر هم در پیش است و در این دو ماه زیاد شنیدید وقتی زینب کبری (س) متولد شد، پیامبر اکرم (ص) بین حیاط قدم میزدند، نوزاد را بین قنداقهای پیچیدند آوردند دست پیامبراکرم (ص) دادند، پیامبر (ص) نگاهش کرد، دید چشمانش بسته است، گفت علی جان (ع) چرا دخترت چشمانش را باز نمیکند؟ گفت نمیدانم تو بهتر میدانی، تو امام منی! تو پیشوای منی، گفت برو از فاطمه (س) بپرس! گفت من که در شرایطی نبودم که ببینم چشمانش را باز کرده یا نکرده است؟
بدست علی (ع) داد گفت بگیر نگاهش کن، صدایش کن! نگاهش کرد، صدایش کرد، دید نه، چشمانش بسته است، دوباره پیامبر اکرم (ص) بغلش کرد، حضرت امام حسن (ع) را صدا کرد، حسن جان (ع) بیا خواهرت را ببین وصدایش بکن شاید چشمانش را باز بکند!
ما چشمان زیبای این دختر باید ببینیم، نگاه کرد امام حسن (ع)، دید نه چشمایش را باز نمیکند، صدا کرد حسین جان (ع) تو بیا! قنداقه را دادند به دست حسین (ع)، حسین (ع) نگاهش کرد، یک لبخندی زد گفت زینبم! تا گفت زینبم، چشمانش را بازکرد، این باور میبینید چه کار میکند؟ باور!
و بعد به این زینب (س) گفتند که تو ای دختر کوچولو، تو! پیامبر (ص) گفت و بعد مادرش (س) گفت و بعد علی (ع) گفت و بعد حسن (ع) گفت، از اول قبول کرد،گفتند تو به عنوان یک زن، باید رنج چندین مرد معصوم و زن معصوم را ببری، گفت چشم! کی شنیده که زینب (س) در جائی بیتابی کرده باشد؟ شنیدهاید؟ اگر گویندهای خدای نخواسته از دهانش بیرون بشود، به زینب کبری (س) اتهام زده است!
چند جمعهی قبل در هرات عدهای از دوستان جمع بودند و عدهای زیادی از اینها که جمع بودند از این مولویهای برادران اهل تسنن هستند، خوب ما با هم یک سَر و سِرّهائی داریم، یک حرفهائی بنده میگویم که آنها میفهمند و یک خواستههائی آنها دارند که من میدهم، هیچ گونه تعصبی هم ندارند، پیشنهاد کردم در تاریخ اسلام بیائیم بررسی بکنیم چه کسی در صدر اسلام ازهمه بیشتر رنج برده است؟ حالا این حرف که گفتم شما دیگر میفهمید کیست؟
زینب پنج ساله است جدش نیست، یک رنج، کی بود است؟ یک آدم عادی مرده است؟ هفتاد روز یا نود روز، به هر حال سه ماه، حدود سه ماه، سه چهار روز کمتر یا بیشتر، گریههای مادر را تحمل میکند، استقبال میکند. در هرات این نکته را عرض کردم، گفتم پیغمبر (ص) مرده، هنوز آب غسلش خشک نشده، دربِ خانهی فاطمه (س) آتش زده میشود و زینب (س) نگاه میکند، هفتاد روز دیگر یا نود روز دیگر مادرش را از دست میدهد، پارههای جگر حسن (ع) را به تشت میبیند وضعیت کربلا، درکربلا چند برادر را حضرت زینب (س) از دست میدهد، حالا بچههای خودش هیچ، بعد قافله سالاریِ کربلا را به دست دارد، این همه، در تاریخ بروید بخوانید، از آدم (ع) تا خاتم (ص)، ببینید آیا ما مرد دیگری داریم که این همه رنج برده باشد؟ و صبور هم باشد.
یزید با آن تبختر، در حال مستی برایش میگوید دیدی که خداوند چه کار کرد؟ رو میکند به همه، قبل از آنیکه آقا امام سجاد (ع) به عنوانِ امامِ زینب (س) لب به سخن بگشایند حضرت (س) با قدرتی هستی برانداز داد میزند: «ما رَأیتُ إلّا جَمیلا«.[۴]
هیچ نکتهی دیگری نیست، هیچ سِرّ دیگری هم نیست، آقا ما و شما هم به تناسب سعهی وجودیمان میتوانیم زینب گونه باشیم، منتها یک شرط دارد، باور کنیم «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا» باور کنیم که این مسایل حقیقت دارد، باور کنیم که خدا ما را دوست میدارد، زینب (س) باور کرده که خدا حسین (ع) را دوست دارد، خدا فاطمه (س) را دوست دارد، این را باور کرده است. ماها باور کرده نمیتوانیم که به این مشکلات گرفتاریم.
به هر حال، ما از خدا چه میخواهیم؟ آیا شده همچنین پیشنهادی داده باشیم، دستها را نیمه شبی، صبحی، عصری، ظهری درگرمائی، در سرمائی، بلند کرده باشیم «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ عِیشَهً نَقِیَّهً وَ مِیْتَهً سَوِیَّهً» وقتی از خدا چیزی میخواهیم چه است؟
واقع مطلب این است که زندگیِ بسیار زیبایِ با آرامش و پالوده، حق هر انسان است و هرچیزی که، هر آرمانیکه، هر گرایش که، هر خواستی که، هر داشتنی که نقص به بار آورد، چه نقص در فکر باشد، چه نقص در جسم باشد، چه نقص در عقل باشد، چه نقص در ایمان باشد، حتی پایینتر، چه نقص در قوهی خیال باشد، این دشمن انسان است، آقا دنبالش نروید ولش کنید وقتی هم از شما جدا شد و واقعاً احساس کردید که جداشده وآزاد شدید، یک، حالا نمیگوئیم جنسی، نقدی، روزه بگیرید، نماز شکر بگذارید، هرچه هراسبار است از جانتان جداشد، نماز شکر بپای بدارید، علتش این است که وقتی عیشی پاکیزه از نقص نبود، از زیان نبود، از پشیمانی نبود، از آفت نبود، از هراس نبود، دقت کنید، سرمایههای وجودی انسان را بیجا مصرف میکند! چشم بیجا مصرف میشود،گوش بیجا مصرف میشود، بیان بیجا مصرف میشود، خیالی که خداوند برای تو داده تا به توسط این قوهی مبتکرانه و خلاق جزء هنر از تو سر نزند، بیجا مصرف میشود، عقل بی جا مصرف میشود، بجای اینکه تو را به آرامش دعوت کند و برساند و آرامش را به تو هدیه کند، از تو میگیرد، خوب بعد چه میماند؟
یک نکته: بحثها ما زیاد است، خیلی زیاد است، بله. هرکس خودش را دوست دارد، صلوات بفرستد. خوب هرکس به خودش واقعاً احترام میگذارد صلوات بفرستد.
اگر راست است که هم خودتانرا دوست دارید، هم به خودتان احترام میگذارید، هم دلتان به خودتان میسوزد، امشب بروید بین خودت و خدا، بگوئید: خدایا! ما تا حال چه عیشی داشتیم که پالوده بوده باشد؟ نه نقص داشته بوده باشد، نه زیان، نه پشیمانی، نه آفت، نه هراس.
اگر از اینهائی بوده که تا حالا داشتید، از داشتنیها، حیاتتان در کل، با این چیزها همراه بوده، آقا جان دست بشوئید، من فتوا میدهم به انتحار! خودکُشی کنید! منتها خودکشی هزار و یک قسم است، قسمی که بنده فتوا میدهم خودکشی کنید، آنچه به او دل بستگی داشتید و هنوز دارید و این نقصها را دارد، همه را بریزید بیرون! چه میماند؟ منی تنها! چه داری؟ هیچ، یک خدا دارم تمام! حُبّ اینها را از دل بریزید بیرون، با حس و با خیال و با توهّم و با عقلی که وجود ندارد، چند چنگاله به این نچسپید! رهایش کنید! بگذارید یک لحظه هم که شده، یک شب شده، یک هفته شده، یک سال شده، یک ماه شده،آزادانه نفس بکشیم، پاک نفس بکشیم، پالوده نفس بکشیم، آزادی راهم تجربه کنیم، هراس را این همه تجربه کردیم، بیهراسی را هم تجربه کنیم، نقص را این همه تجربه کردیم، بینقصی را هم تجربه کنیم، ضعف را این همه تجربه کردیم، قوت را هم تجربه کنیم، چه کار میشود؟ کی زیان دیده است؟
اگر راست میگوئید که امت پیامبریم، همانطوری که آن بزرگوار و پرورش دهندههایِ دستش، به این مقام رسیدند، به این عیش پالوده رسیدند، کوشش کنیم کاری نشود وقتی سر از قبر، قبر برزخی منظور بنده هست، برمیداریم و وقتی عرضهمان میکنند به صحرای محشر، هرکسی، هر امتی یک لَوا دارد، لوای حضرت موسی (س) بلند است و پیروانش دنبالش، لوای حضرت نوح (ع) بلند است، پیروانش دنبالش، لوای حضرت یعقوب (ع) بلند است، از یوسف (ع) بلند است، از لوط (ع) بلند است، از ذکریا (ع) بلند است، از یحیی (ع) بلند است، از عیسی (ع) بلند است، از پیامبر (ص) ما و شما هم بلند است، دنبالش میرویم، لوای شیطان هم بلند است، خوب دقت کنید، خدای نخواسته، خدای نخواسته، طوری نشود که زیر این لوای پیامبر (ص) ما را راه ندهد و بدتر از آن، میرویم زیر لوای شیطان، او هم راه ندهد، بگوید تو اگر آدم بودی همانجا، جا داشتی!
یک تجدید نظر درگرایشهایمان، در عیشمان، در زندگیمان، اگر دلمان به خودمان میسوزد وخودمان به خودمان احترام داریم، امکانات بیش از حدی که تصور یک انسان، نه انسان معمولی مثل بنده، غیر از معصوم نمیداند، چه همه نعمت به اختیار ما گذاشتهاند! غیر معصوم نمیداند، هیچ فیلسوفی، همه عقلای فلاسفه و حکماء را روی هم بریزند نمیفهمند چه همه امکانات به اختیار ما گذاشتهاند؟ و ما یکی از این امکاناتی که در اختیار داریم و سرافرازیم از یک طرف و خجالت داریم از دیگر طرف، همین لوای حسین (ع) است!
این لوا را بلند کردهاند و هر سال به ما عرضه میکنند، پارسال نتوانستی حسینی بشوی؟ بیا امسال بشو! در محرم نتوانستی حسینی بشوی؟ بیا در صفر بشو! سال گذشته نتوانستی مثل زینب (س) باشی؟ امسال بیا، دوباره بیا مثل زینب (س) باش! سال گذشته نتوانستی از شر هراسها وآسیبها خودت را وجانت را و روحت را آزاد کنی؟ امسال بیا گوشهی لوای امام حسین (ع) را بگیر، ای زن! ای مادر! ای خواهر! گوشهی چادر زینب (س) را بگیر و خودت را زینبی بساز!
بگذارید هم بنده و هم شما عزیزان را، این عزیز دلمان، دستهای دل را بدهید به دست آقای یعقوبی، عقلهای بچهگانه را کنار بگذاریم، با آنها خداحافظی کنیم، دستِ دل را بدهیم به دست آقای یعقوبی، تا ببینیم ما را به کجا میبرد؟ و در خانهی چه کسی میکشاند؟
والسلام علیکم و علینا وعلی عبادالله الصالحین، بر خاتم انبیاء محمد صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
[۱] – المستدرک على الصحیحین، النیسابوری، أبو عبد الله الحاکم محمد بن عبد الله بن محمد (م ۴۰۵هـ)، ج۱، ص۷۲۵، ح۱۹۸۶ (تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا؛ ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: اول، ۱۴۱۱هـ – ۱۹۹۰ م) و المُعْجَمُ الکَبِیر، الطبرانی، أبو القاسم سلیمان بن أحمد (م ۳۶۰هـ)، ج۱۳، ص۴۲۸، ح۱۴۲۸۸ و مسند الشهاب، القضاعی، أبو عبد الله محمد بن سلامه بن جعفر بن علی بن حکمون (م ۴۵۴هـ)، ج۲، ص۳۴۶ (محقق: حمدی بن عبد المجید السلفی؛ ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت – چاپ: دوم، ۱۴۰۷ هـ- ۱۹۸۶م) و الدعوات الکبیر، أبوبکر البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسى (م ۴۵۸هـ)، ج۱، ص۲۸۳، ح۱۹۶ (محقق: بدر بن عبد الله البدر؛ ناشر: غراس–کویت؛ چاپ: ۲۰۰۹ م). شیخ طوسی (م ۴۶۰ هـ) در کتاب «مصباح متهجد» به قسمت اعمال روزها و شبهای ماه رجب دعائی را از امام کاظم علیه السلام نقل میکند که قسمتی از آن اینگونه آمده است: «وَاَنْ تَجْعَلَ عَیْشی عیشَهً نَقِیَّهً وَمَیْتَتی میتَهً سَوِیَّهً»
[۲] – سوره عصر، آیه ۲.
[۳] – همان، آیه۳.
[۴] – بحار الأنوار، مجلسی، محمد تقی (م ۱۰۰۶ هـ)، ج۴۵، ص۱۱۶.





شما هم دیدگاه خود را بنویسید