جلسه ۱: غنای علمی
مدت سخنرانی ۴۳:۰۴
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الحمدلله الأولِ بِلا اول کان قَبله و الأخِرِ بِلا آخر یَکونُ بَعدَه، الّذِی قَصُرَت عَن رُؤیتِهِ اَبصارُ النّظَارین و عَجَزَت عن نَعته اوهام الواصفین، ابتدأ بِقدرتهِ الخَلق إبتداءً، واخترعَهُم عَلی مَشیَّتِهِ إختراعاً، ثُمّ سَلَکَ بِهِم طَریقَ إرادَتِه، وابعَثَهُم فِی سَبیل مَحَبِّتِه، ثُمَّ الصّلوهُ و السّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِهِ و أشرَفِ بَرِیَّتِه، الّذِی سُمِّیَ فِی السَّماءِ بِأحمَد وَ فِی الأرضین بّأبّالقاسِم المُصطفَی مُحَمّد صَلواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلیه وَ عَلی بنِ عَمِّهِ سَیّدِ الموحدین امامَ العارفین عَلِی بن ابیطالب و اولادِهِ المُنتَجَبِین.
اما بعد قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «اللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِالْعِلْمِ وَزَیِّنِیِّ بِالْحِلْمِ وَأَکْرِمْنِی بِالتَّقْوى وَجَمِّلْنِی بِالْعَافِیَهِ».[۱]
ای آب رخ از خاک درت دیدهیتر را – سرمایه ز خونگرمی داغ تو جگر را
تاگشت خیال تو دلیل ره شوقم – جوشیدن اشک آبله پاکرد نظر را
بر طبع ضعیفان ز حوادث المی نیست – خاشاککندکشتی خود موج خطر را
دانا نبود از هنر خویش برومند – از میوهی خود بهره محال است شجر را
زنهار به جمعیت دل غره مباشید – آسودگی از بحر جداکردگهر را
ای بیخبر از فیض اثرهای ندامت – ترسم نفشاری به مژه دامنتر را
بیدل چه بلاییکه زتوفان خروشت – در راه طلب پی نتوان یافت اثر را
با ذکرِ عرض تسلیت خدمت همهی سروران عزیز، برآن هستم تا در این چند شب که قرعهی فال به نام من دیوانه زدند، یک بازگشتی بکنم به خودم و پس از این بازگشت، خودم را آنچنان که هستم در برابر شما و دیدگان حق بین شما قرار بدهم، تا بازم بیابید که من کهام؟ و من چهام؟
معمولاً همهی ماها این طوری خیال میکنیم که من مسلمان هستم، هر یک از ماها، به اجازهی شما با پُرْروئی و بیادبی، شما را خود خیال میکنم و می پندارم و تلقی میکنم، من خیال میکنم مسلمان هستم و در جای جائی یا مقاطعی این طوری خیال میکنم که مسلمان بودنِ من از ناحیه تسلیمِ مطلق من است، چرا که گفتهاند: «الإسلامُ هُو التسلیم»[۲] پس مسلمان کیست؟ کسی که تسلیم است. به اوامر و نواهی تسلیم است، به همهی احکام تسلیم است، نه اینکه در یک موضع و از یک موطن و در یک لایهی از وجود، نه، جسمش تسلیم است، عقلش تسلیم است، قلبش تسلیم است، روحش تسلیم است، همهی این مراتب در حدِ خودش و جایگاه خودش و پایگاه خودش و مسائل مربوطِ به خودش تسلیم است. به آن کسی که این اسلام را به او عرضه داشته است. من خیال میکنم که مسلمان هستم و تسلیم هستم. یک: من گمان میکنم که الگوی نگرشی دارم و الگوی گرایشی دارم، یعنی هم تفکر من و تعقل من و پندار من، دارای یک الگو هست،که متناسبِ با پندارِ همان الگو، پندار را در خود، ایجاد کردهام و پرورش دادهام، وهم رفتارم الگوئی دارد که من میکوشم یا کوشیدهام دقیقاً پای جایِ پای آن بزرگ بگذارم. یعنی هم پندارم الگوئی دارد، هم گفتارم و هم کردارم و اگر از من بپرسند الگوی تو کیست؟ میگویم «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ»[۳] خُب دست من که به خدا نمیرسد «وَالرَّسول»[۴] رسول الگوی من است و همان اسلام را به من عرضه کرده است و به توسط سفرائش، احکام و مقولههای الهی و اسلامی را به من رسانیده است. الگوی من او هست، پیامبر (ص) من او هست، پیشوای من او هست.
پس من چه هستم؟ اگر ادعا را بلند ببریم که گاهی امثال بنده خیلی دچار این مخمصه میشوند، من آئینهای هستم که هرکس مرا ببیند پیامبر (ص) را مشاهده میکند. هرکس به پندار من نگاه کند، پندار و افکار مرا مورد تحلیل و تجزیه قرار دهد، گفتارم را مورد نگرش و تحلیل و ارزیابی قرار دهد وکردار و رفتارم را مورد ارزیابی قرار بدهد، دقیقاً به فکر پیامبر (ص) میافتد.
گاهی وقتها هم که انسان فریب میخورد، خودش را از پیامبر (ص) و علی (ع) یک چند قدمی جلوتر میبیند و طلب کار میبیند. یا علی (ع)، ما چهل سال برای فرزندت سینه زدیم، حالا میگوئیم یک خانه برای مان بده نمیدهی؟ شرط مردی همین است؟ چهل سال درِ خانهی امام حسین (ع) زانو زدیم، حالا میگوئیم یک ماشینی بده پایمان از زمین کَنده بشود، نمیدهی؟ معلوم میشود ما از تو مرد تریم، چون چهل سال آمدیم تو ماشین هم ندادی، باز هم میآئیم.
مهمتر از این، پدران ما برای ما آموختهاند، معلم من، به من چنین گفته است که معصوم میزان است، میزانِ اسلامْ معصوم است، یک مرتبه، میزانِ ایمانْ معصوم است، دو مرتبه، میزانِ احسانْ معصوم است، مؤمنی؟ به معصوم نگاه کن و میخواهی بدانی که مراتب عالی ایمان رسیدی به مرتبهی احسان، باز به معصوم نگاه کن، بگذریم از اینکه میزانِ واقعی در قیامت که اعمال را با او میسنجند، معصوم است. از این ترازوهای پیشرفتهی امروز هم نیست، کامپیوتری، علی (ع) را میآورند، میگویند محاسبه کنید خودتان را، پندارتان را با پندار علی (ع) مقایسه کنید، گفتارتان را با گفتار علی (ع) مقایسه کنید. رفتارتان را هم با رفتار علی (ع) مقایسه کنید، این میزان است. حالا ببینید در کجای کار قرار دارید؟ در مرحلهی اسلام؟ در مرحلهی ایمان؟ یا در مرحلهی احسان؟ بالاترش بگذریم.
یکی از راههائی که میتوانیم با این میزان و این الگوها خودمان را مقایسه کنیم و نزدیک بسازیم، چه این نزدیک سازی برای تعالی باشد و برای تخلّق به اخلاق ربانیین باشد، خواسته باشیم خودمان را نمونهائی از امام حسین (ع)، نمونهائی از ابوالفضل (ع)، نمونهائی از پیامبر (ص) بسازیم، چه اگر این عرضه را مثل بنده کسی نداشته باشد، فقط بخواهد یک بررسیِ معمولی از خوش بکند، وزن خودش را بدست بیاورد، تا بفهمد کی است؟ چنانکه من این کار را در جمع شما از امشب آغاز کردهام تا ببینیم من کهام؟ چه مقدار آدمیت، چه مقدار اسلامیّت، چه مقدار از ایمان در من عملاً پویا هست، حضور دارد؟ و محقق شده است؟ یکی از راهها، این هست که بیائیم آرمانهای خودمان را با آرمانهای پیامبر (ص) مقارنه کنیم، کنار هم بگذاریم، لازم نیست مثل بنده اعلام بکنید، شب ساعت دو، سه، چهار، نصف شب بیدار میشویم، بلند شویم، چهاردوبَر هم نگاه کنیم که هیچ کس نباشد، به خود بگوئیم، ای من، دروازههای آسمان باز شده است. خداوند هم وعده داده است که اگر در این لحظهی شب از من چیزی بخواهی به تو میدهم، منتها دقت کن که سه مورد را اعلام کن، از سه مورد، دو مورد اجراء میشود، ای جناب من، این دو مورد که قابل اجراء است وحتمیُ الإجراء هست، چه است؟ از خدا چه میخواهیم؟ چون بیشتر از سه مورد مطرح کرده نمیتوانیم، بیشتر از دو مورد هم اجراء نمیشود، چه میخواهیم؟ هر کس خودش برود به باطن خودش. امشب این کار را بکنید، بد نمیبینید، شب اربعین حسین (ع) است. ماها که خُب آبرو نداریم ولی حسین (ع) آبرو دارد، اما یقین داشته باشیم که از سه مورد فقط دو مورد اجرا میشود، لذا از الان تا ساعت دو بعد از نصف شب، سه بعد از نصف شب، فرصت داریم که چیزی بطلبیم، چون دیگر یک شب است، تمام میشود، چیزی باشد که تا آخر عمر به درد ما بخورد یک، بعد از عمر اینجا در عالم برزخ به درد ما بخورد دو، بعد از عالمِ برزخ به عالمِ حشر هم به درد ما بخورد سه، خجلت زدهمان هم نسازد، در صف محشر که وارد شدیم، همه بگویند بَه، این کی است که دارید میآید که پیشاپیش نورش محشر را روشن کرده است و اگر خدایِ نخواسته، خدایِ نخواسته، خدایِ نخواسته، پای این حقیرِ فقیر به بهشت رسید، این دقت کنید ها، حوریههای بهشتی غش میکنند، میگویند چه خبر بوده است؟ میگویند برای ما گفته شده بود که مؤمن نورش جاذبه دارد، ولی نمیدانستیم، نورش، نوری که مقدمتاً میآید، نمیدانستیم که این طوری است؟ حالت غشوه برای حوریههای بهشتی دست میدهد، غلمانهای بهشتی، همچنین خواستهای باید داشته باشیم، ولی خود را یک بررسی بکنیم، آیا واقعاً ما، تا حال شده که به همچنین یک خواستهای اندیشیده باشیم؟ یا همچنین خواسته مطرح کرده باشیم؟ به هر حال امشب، شبِ امتحان است.
مقدمتاً خدمت سروران عزیز باز هم عرض میکنم که ما انسان هستیم و منِ انسان، یک هویّت ویژه دارم که معمولاً از آن تعبیرِ به هویت انسانی میشود، این هویت انسانی را از یک طرف گرایشهایِ او رقم میزنند، به چه گرایش داری؟ به سوی چه روان هستی؟ به چه چیزی فکر میکنی؟ اندیشههایت حول چه محوری میچرخند؟ در تنهائیها خیالاتت حول چه چیزی دور میزنند؟ تخیلاتت از چه مایه میگیرد؟ وهمیاتت از چه چیزی پُر است؟ که هم فکرت را به خودش متوجه ساخته است، هم تخیلت را به خودش متوجه ساخته است و هم گرایشهای عملی و فکری خودت را به خودش متوجه ساخته است وتو را در جهت خودش فعال نموده است.
نکتهای است بسیار مهم، باید هر انسانی، خوب دقت کنید، اگر باور داشته باشد که من آدمم و هویت انسانی دارم، یک: اگر این باورش شد، دوم: اگر دلش حداقل به خودش بسوزد که من آدمم و دلم به این هویت آدمیوار خودم میسوزد و سوم: این انسان به خودش احترام بگذارد، حالا جامعه نمیگذارند، مردم نمیگذارند، دولتها نمیگذارند، استعمارگرها نمیگذارند، همسادهها نمیگذارند، قوم وخویشها نمیگذارند، حتی همسرم نمیگذارند، فرزندم نمیگذارند، خیلی خوب حداقل خودم به خودم احترام بگذارم، همه دارند خرابم میکنند، من یکی خودم، خودم را خراب نکنم، هیچ کس دلش به من نمیسوزد، حداقل دل خودم که به خودم بسوزد، پای ادعا که میرسد، من اشرف مخلوقاتم! بله، خیلی خوب! پس این اشرف مخلوقات حتماً باید محترم باشد، بله! کی احترام میگذارد؟ حتماً باید به او دل سوزی بشود، بلی، چه کسی باید دل سوزی بکند؟ همیشه دیگران؟
یک مریضیِ روانیِ عمومی هست و متأسفانه پایما، دامنما مسلمانها را هم گرفته است، ما همیشه توقع داریم دیگران کار خوب بکنند و دیگران نسبت به ما محبت داشته باشند، خوب خودت هم نسبت به خودت محبت داشته باش، تو لازم نیست هیچ سهمی نسبت به خودت بگیری؟
به هر حال اگر این سه مطلب، پذیرش و قبول و یقین اینکه من انسانم و در برابر این انسان و هویت انسانی، احساس این دو تا، سه تا مسئولیت، یک: باید دلِ خودم به خودم بسوزد، دو: باید خودم به خودم احترام بگذارم، اگر این طوری شد، میآید و نگرشهای خودش را مورد توجه قرار میدهد، گرایشهای خودش را مورد توجه قرار میدهد، به هر حال هویت انسان را گرایشهایش رقم میزند وگرایشهای انسان را، خوب دقت کنید، جوهرِ اهداف او رقم میزنند. به چه سمت روانی؟ به سمت تجارت، جوهر تجارت چیست؟ چه بُعدی از ابعادِ وجودت را شکوفا میسازد؟ چه لایهائی از لایههای هستیات را شکوفا میسازد؟ به عقلت بیشتر خدمت میکند یا به وهمت و به خیالت؟ به رشد عقلانیت بیشتر خدمت میکند یا به رشد رفاهی و غریزیت؟ به هنرت بیشتر مجهز میدارد یا به بخلت؟ به سخاوتت بیشتر مجهز میدارد یا به حسادتت؟ میگوید کار است دیگر! گرایشت چه است؟ تجارت. خوب این چکار میکنی این تجارت؟ جوهر این گرایش، چه چیزی بهت میدهد؟ آقا نه! ما به دنبال دانش هستیم، به دنبال علم هستیم، پس همین سوالها مطرح هست. علم میآموزی تا علم را در چه راهی مصرف کنی؟ تا این علم از تو چه بسازد؟ چه لایهائی از لایههای وجودت را شکوفا بسازد و به نمایش بگذارد؟ عُلمای ما الحمدالله خیلی زیاد اند، چه لایهائی از لایههای وجودیشان بیشتر شکوفا است؟ هرکس خودش باید جواب بدهد.
به هر حال، جوهرِ اهداف انسان را، گرایشهای او رقم میزنند و بر مبنای این اصل، یا این دو اصل، ما میتوانیم آرمان شناسی را اگر مورد توجه قرار بدهیم، میتوانیم به هویت و شناخت هویتِ خود برسیم و بعد وقتی هویت خود را شناختیم، آن را با اسلام، با حسین (ع)، شب اربعینش است، با پدرش، با جدش، با برادرش، با خواهرش، مقایسه کنیم، مقارنه کنیم، ببینیم اگر ما مسلمانیم آنها چه بودند؟ اگر آنها مسلمان بودند ما چه هستیم؟ اگر آنها جهت ربانی داشتند ما در کجائیم؟ اگر ما جهت ربانی داریم آنها کجایند؟
به هر حال، انسان از این طریق، به نوعی از شناخت خویش، به مقایسهی بسیار عالمانه از هویتِ خویش و ارزشِ وجودیِ خویش و ارزش گرایشها و اعتقادات خویش دست پیدا میکند.
درسایه نگرشهای پیامبر اکرم (ص)، یکی از درخواستهایش این است، یکی از آرمانهایش این است «اللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِالْعِلْمِ» خدا! مرا به وسیله علم غنی بگردان.
درجامعهی ما تا جائی که بندهیِ حقیرِ فقیرِ سرا پا تقصیر متوجه شده است، اگر یک فیلسوفِ بزرگواری را میبینیم که پیاده راه میرود و در خانهی استیجاری مینشیند، اگر از مردم بپرسیم این آقا چه کاره است؟ میگویند مردِ فقیری است. ولی اگر یک بیسوادِ دیدیم که یک ماشین پنجاه، شصت میلیونی دارد، بپرسیم این آقا چه کاره است؟ اوه، خیلی توپ است وضعش. یعنی چه؟ یعنی این فیلسوف فقیر است و آن بیعقل غنی! این نظام فکری ما است!
حالا برمبنای نگرش پیامبر (ص) اگر خواسته باشند برای عقل ما و برای فهم ما نمره بدهند چقدر نمره میگیریم؟ ما غنی را فقیر معرفی میکنیم و فقیر را غنی! از کجا میفهمیم؟ خیلی راحت است، اگر همین آقائی که چند صد میلیارد یا چند صد میلیون دارد، صبح حضرت عزرائیل (ع) به زیارتش نائل بشود و بگوید، بفرمائید، چقدر را میتواند با خود ببرد؟
نکتهٌ عرشیه، ولی تا یک صلوات نگوئید آن نکته را نمیگویم، ولی اگر عالِم، عالِم بود، خوب دقت کنید، خوب دقت کنید، علمش را با خودش که میبرد هیچ، در عالمِ ملکوت یا دنیایِ برزخی که ما و شما داریم، بعضی از فرشتگان را هم تعلیم میدهد! فرشته میآید، آقا، ما در رابطهی فلان مسئله چیزی نمیفهمیم، بگو عالِم! به کجاست؟ در عالَم قبر است، فرشته را در عالم برزخ تعلیم میکند، غنی کیست؟
یک دسته بندی تُند از مسئله خدمت دوستان تقدیم میداریم. غنا چند گونه است: درون ذات هست، یعنی با ذات شخص، به اتحاد وجودی رسیده است. از محمد رضا اینجا بچه کوچکتری هم داریم؟ نداریم، پنج تا چهار تا چند تا میشود محمد رضا؟ بیست تا! مرحبا! این علم با جانش یکی است، پیرمردترین فرد این منزل، این مجلس را هم که اگر بگوئیم، پنج چهار تا چند میشود؟ میگوید بیست تا. میگوئیم کی فهمیده بودی؟ میگوید، شش، هفت ساله بودم. تا حال ازش مفارقت کرده است؟
این با جانش یکی است، غنایِ درون ذاتْ از شخص جدا نمیشود، هیچ کس هم جدا کرده نمیتواند. حال متناسب با لایههای وجودی باز فرق میکند، این غنای درون ذات، خوب دقت کنید، یک وقت مربوطِ به فکر و عقل میشود که اگر نُخاع صدمه دید، یعنی پایگاه ذخیرهائی صدمه دید، فراموشی به شخص دست میدهد، اما اگر به مرتبه روح برسد چه؟ هیچی. در آن مرتبه فراموشی وجود ندارد چون مرتبهی روح، حتی به پایگاه و به مخزن و به وسائلِ مادی چون نیاز ندارد از آسیب و آفت مصون است.
یک وقت هم غنا برون ذات است، این ساعت از بنده هست، جیببرُ میآید و میبرد، ساعت داشت، نداشت! یک مرتبه نزدیکتر را بگوئیم، ما و شما ناخن داریم، این سرمایه هست جزء غنامندی ما هست، ولی چون بِرون ذات است وقتی کمی بلندتر شد خودمان چه کار میکنیم؟ میگیریم دورش میاندازیم، زائده میشود، مویِسر، مویِ بدن همین طور و بعضی زمینههای دیگر.
غنا گاهی واقعی یعنی هستیمند است و چون هستیمند هست به عدم نمیپیوندد، عدم، در او راه ندارد. مثل بیداری و بینائی، نه بیداری چشم، که این هم جزء غناهای واقعی و هستیمند است، ولی چون به پایگاه و آلت و وسیله وابزار بینائی نیاز دارد، امکان دارد در خطرِ خاص خودش گرفتار بشود. ولی بیداری، یک مسابقهی بنده مطرح میکنم، هرکس توانست این کار را بکند، شاهد هم به کار ندارم، فقط خودش بیاید و بگوید، من میپذیرم، چون بنده عادت کردم به آنجا، باز بخصوص خیلی وقت هم هست، پانصد دالر جایزه دارد. فقط یک کار بکند، بیاید بگوید من خودم را فراموش کردم، یکی از سرمایهها همین «من» است. این چه است؟ تسبیح من، کُت من، پیراهن من، ریرش من، سبیل من، موی من، عینک من، بیاید بگوید همین من را فراموش کردم. پانصد دالر بگیرد، پانصد هزار تومان میشود.
غناهای وجودی آنچه از جنس وجود باشد، عدم در او راه ندارد و لذا به فراموشی هیچ میانهای ندارد. ولی بعضی از غناها و دارائیها اعتباری است، عرض کردم مثل ساعت، جیببُر میبرد، بنده پنج تا پسر دارم، چهار تا هم دختر، هفت صد میلیون تومان پول دارم، پانزده تا باغ دارم، شش تا خانه دارم، دوازده تا ماشین، چهل و پنج تا مغازه، جناب عزرائیل (ع) میآید میگوید: تابش رفیق! بله! بفرما! صبر کن که وصیت نامه بنویسم، به ما گفتند به هیچ کس فرصت نده، جلو شو، یاالله! چشم، خوب اگر اینها از من هست، که نباید تقسیم بشود، عقلِ بنده تقسیم میشود؟ این جوانهائی که بچه ندارند، خوب دوست که دارند، دوستهای بسیار عزیزی دارند، آنهائی هم که اولاد دار هستند، پیرمردهائی مثل بنده، که صاحب پنجتا، ششتا، کمتر، بیشتر، اولاد هستند، باز یک جایزهی دیگری تعیین میکنیم، اینبار هزار دلار، بفرمایند یک ماه هم فرصت دارند، تا نوروز هم فرصت دارند، بیشتر از یک ماه میشود درست است؟ لطفاً عقلشان را بین بچههایشان تقسیم نمایند، مگر نمیخواهی بچه تو با تجربهتر باشد؟ مجربتر باشد، کمتر اشتباه بکند، بیشتر کار خوب بکند؟ چرا! خوب ما علم نداریم، هنر که داری، هنرت را تقسیم کن! چطور شد اگر پولهایت را خواستی تقسیم کنی، پانزده دقیقه کار دارد، با این اَبََر کامپیوترها دیگر، مشکلی ندارد، عقل را چرا تقسیم نمیتوانیم بکنیم؟ دوست هم داریم، واقعاً دوست داریم که بچهی ما یک شبِ نابغه بشود، حداقل حالا نابغه نمیشود همین تجربهای که ما داریم، یکبارِ منتقل بشود به آن، خوب چهار تا داریم، چهار قسمت کنیم، به چهار تا تقسیم کنیم! این غنا چه است؟ چرا اینطوری است؟ غنای وجودی چیزی هست و غنای اعتباری چیزی، غنایِ اعتباری همین داشتنیهای مادی است که میتوانیم تقسیم کنیم، ولی وقتی غنا وجودی شد حتی تقسیم هم نمیشود، گاهی از دارائیها، خودِ دارائی مُثمر است، باغی داریم، پانصد تا نهال یا درخت دارد، انگور دارد، میوههای متنوع، ثمر میدهد وگاهی دارائی مثمر نیست، مضر است، در ما حسادت لانه کرده است، جزء سرمایههای وجودی شده است متأسفانه! حُبّ اولاد، حب همسر، حب خانه، حب مال، حب باغ، حب کتاب، حب عینک. گاهی این سرمایه مفید است، گاهی مضر است، اگر حب دنیا بود چه است؟ حتی نزدیکتر، لطیفترش میسازیم، ما به خودمان محبت داریم، اما به چه جنبهی از جنبههای وجودی خودمان؟ به کدام لایه؟ اگر به لایهی طبع که متناسب با ابعاد و ابزار و وسائل حَیَوانی و غریزی هست، متوجهش بود، این مضر است، حتی اگر به لایهی عقل محض بود، عقلی که نه در خدمت رحمان باشد، نه آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن واکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»[۵] عقل مادی باشد، هوشِما و فکرِما و عقلِما، متوجه این باشد، چه چیزی را از کجا بخرم و به کجا بفروشم تا سود فراچنگ آورم؟ این دیگه عقل نیست، این به زیان است. سرمایههای وجودی حتی گاهی مثمر هست و گاهی متأسفانه مضر هستند، بعضی از اینها فنا پذیراند، بعضیها فنا پذیر نیستند، مثل ایمان وحکمتاند. جوانی انسانی چه است؟ فنا پذیر است.
حالا اگر یک سلسله از سؤالات را خواسته باشیم مطرح کنیم، همان طور که عرض کردم، واقعاً امشب خودمان، شب اربعین حسینی است، خود را مورد ارزیابی قرار بدهیم. بیائیم یک محاسبهای از گذشته بکنیم، یک قراردادی با آینده ببندیم، تا اینجا به خودمان دلمان چه مقدار میسوخته است؟ چه مقدار به خود احترام داشتهایم؟ و احترام گذاردهایم؟ این چند تا سؤال را به ذهن خودمان بسپاریم.
پیامبر اکرم (ص) غنائی که میطلبد، آرزوئی که دارد، آرمانی که دارد، این هست: ««اللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِالْعِلْمِ» خدا مرا به وسیله علم غنامند بگردان.
رزقنا الله و ایاکم، والسلام علیکم و علینا و علی عبادالله الصالحین، بر خاتم انبیاء محمد صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد..
[۱] – نهج الفصاحه ،ص۲۵۱ ( تهران، دنیای دانش، چاپ چهارم، ۱۳۸۲)
[۲] – نهج البلاغه، حکمت ۱۲۵.
[۳] – « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُون». سوره مائده، آیه ۵۵.
[۴] – همان.
[۵] – الکافی، کلینی، ابوجعفر محمّد بن یعقوب بن اسحاق (م۳۲۸ هـ)، ج۱، ص۸.
شما هم دیدگاه خود را بنویسید