جلسه ۵: یابیدن شکر عظیم
مدت سخنرانی ۴۵ دقیقه
آرمانهای نبی اکرم (ص)
جلسه ینجم
یابیدن شکر عظیم
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الحمدلله الأولِ بِلا اول کان قَبله و الأخِرِ بِلا آخر یَکونُ بَعدَه، الّذِی قَصُرَت عَن رُؤیتِهِ اَبصارُ النّظَارین و عَجَزَت عن نَعته اوهام الواصفین، ابتدأ بِقدرتهِ الخَلق إبتداءً، واخترعَهُم عَلی مَشیَّتِهِ إختراعاً، ثُمّ سَلَکَ بِهِم طَریقَ إرادَتِه، وابعَثَهُم فِی سَبیل مَحَبِّتِه، ثُمَّ الصّلوهُ و السّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِهِ و أشرَفِ بَرِیَّتِه، الّذِی سُمِّیَ فِی السَّماءِ بِأحمَد وَ فِی الأرضین بّأبّالقاسِم المُصطفَی مُحَمّد صَلواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلیه وَ عَلی بنِ عَمِّهِ سَیّدِ الموحدین امامَ العارفین عَلِی بن ابیطالب و اولادِهِ المُنتَجَبِین.
اما بعد قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «اللهُمَّ اجْعَلْنِی أُعْظِمُ شُکْرَکَ وَأُکْثِرُ ذِکْرَکَ».[۱]
بار پروردگارا! مرا آن گونه قرار بده که شکرت را بزرگ و عظیم بیابم و ذکرت را، یادت را، زیاد بنمایم.
ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو و سمن درآ – تو زغنچه کم ندمیدهای، در دلگشا به چمن درآ
پی نافههای رمیده بو، مپسند خجلت جستجو – به هوای حلقهی زلف او گرهی خور و به ختن درآ
هوس تو نیک و بد تو شد، نفَس تو دم و دد تو شد – که به این جنون بلد توشد که به عالم تو و من درآ
غم انتظار تو بردهام به ره خیال تو مردهام – قدمی به پرسش منگشا نفسی چو جان به بدن درآ
به کدام آینه مایلی که ز فرصت این همه غافلی – تو نگاه دیدهی بسملی مژه واکن و به کفن درآ
زسروش محفل کبریا همه وقت میرسد این ندا – که به خلوت ادب و وفا ز در برون نشدن درآ
بحثهای ما پیرامون آرمانهای نبی گرامی اسلام (ص) ادامه دارد و اصل و محور و هدف، مقارنه و مقایسه و مطابقه است، تا خویشتن را یافته باشیم و شناخته باشیم، موضع خویش را درک کرده باشیم، جهت خویش را شناسائی کرده باشیم، آیا با نبی گرامی اسلام (ص) هم جهتیم؟ آیا هم موضعیم در یک موضع قرار داریم؟ آیا دستگاه ارزشیِما با دستگاه ارزشی پیامبری که ادعا میکنیم پیروش هستیم، هماهنگ است؟ آیا نظام آرمانیما با نظام آرمانیِ نبی گرامی اسلام (ص) همگون هست؟ هرچه او میخواهد ما هم میخواهیم؟ هرچه محبوب اوست محبوب ماست؟ و هرچه مکروه اوست مکروه ما هست؟ یا نه؟ او به راهی هست و ما به راهی! او به جهتی میرود و ما به جهتی! او موضعی میگیرد و ما موضعی؟ چه هست؟
امشب یکی دیگر از آرمانهای این اعجوبه، این موجود بینظیر عالم خلقت را مورد توجه قرار میدهیم. تا ببینیم چه مقدار با او هماهنگی داریم؟ این مقوله یا این آرمان، آرمانی هست که خودش از حق میخواهد خدایا! «اللهُمَّ اجْعَلْنِی أُعْظِمُ شُکْرَکَ». مرا طوری قرار بده، مرا در جایگاهی و در راهی و در موضعی قرار بده که شکرت را بزرگ بدارم و بدانم.
نکتههای مقدماتی باید پیرامون این مسئله ذکر کنیم، خود شکر، ما شنیدیم وقتی هم نعمتی به ما میرسد گاهی به زبان و گاهی به دل، یک الحمد اللهی میگوئیم یا شکراً للهی بر زبان ما یا بر زبان دل ما جاری میشود.
شکر زادهی شناخت نعمت است، مشکلی که ما داریم به عنوان جامعه اسلامی، متأسفانه جایگاههای نعمت، پایگاههای نعمت، عوضی شده است، ما گاهی متأسفانه، بنده خودم را وکسانی که مثل خودم هستند مورد نظر هست، خودم را میگویم، نقمت را نعمت مییابیم و نعمت را نقمت تلقی میکنیم، نعمت همین است که همه میفهمیم، نقمت ضدش هست.
به هر حال، شکر گذاری زادهی شناخت نعمت هست، اگر انسان نعمت را شناخت، آن را پاس میدارد، شکرگذاری، پاسداریِ از نعمت است نه چیز دیگر، اینکه ما الحمدالله میگوئیم یا شکراً لله میگوئیم، این مقدمهای هست برای پاسداری از نعمتی که فراچنگمان آمده است، نه اینکه این خودش شکر باشد!
بنده انگشتری دارم، ارزش آنرا میشناسم، خودش را میشناسم که این فلان سنگ است، ارزشش را هم میشناسم که فلان مقدار تومان یا نمیدانم مارک یا دلار قیمت دارد، اینکه به دستم رسید اگر تنها گفتم الحمدالله، یک بخش، شاید از یک میلینیوم شکر را به جای آورده باشم! شکر واقعی این است که وقتی مثلاً کاری میکنم که اگر این با آن زمینهی کاری من اصابت کرد، شاید بشکند، شاید خش بردارد، شاید خط بیفتد، وقتی از این پاس داشتم و حفظش کردم و نگذاشتم که خراب بشود و حبطه بشود و از میان برود، در واقع شکرش را گذاشتم، شکر این است.
چطور وقتی ساعت خوبی داریم، موبایل خوبی داریم، با دقت مواظب هستیم کجایش بگذاریم، کجایش نگذاریم. عینکی داریم چقدر حفظش میکنیم؟ اگر یک بستهی صدهزار تومانی به جیبمان باشد آیا با همان راحتی حتی به حرم میرویم، که وقت هیچی نداریم؟ یا نه وقت پول در جیبما هست، با دقت همهی جوانب امن را میسنجیم که نکند خدای نخواسته، دست جیببُر به آنجا نزدیک بشود؟ همین محافظت و پاسداری را شکر میگویند.
یک ظرفی داریم میخواهیم نیم ساعت دیگر داخل این ظرف غذا بخوریم، آیا حاضریم بگذاریم در محور و مرکز هجوم میکروبها؟ یا نه کوشش میکنیم که این ظرف را از دسترس میکروبها دور نگهداریم تا وقتی غذا میخوریم این پالوده باشد و آلوده نگردد؟
اتفاقاً اکثریت ما در همچنین زمینههائی حساس هستیم و شکرگذار، با این مثالهائی که بنده آوردم، دوستان متوجه شدند که شکر، زادهی شناخت نعمت هست و شکر، پاسداری از نعمت هست، پس تا نعمت شناخته نشود، پاسداری هم نمیشود، تا نعمت شناخته نگردد، از او محافظتی هم به عمل نخواهد آمد.
یکی از نعمتهائی که خداوند به انسان داده و او را نسبت به سایر حیوانات به واسطهی همان نعمت، اشرفیت و برتری داده و کرامت داده، خِرَد است، عقل است. چقدر از عقل خود پاسداری میکنیم؟ آیا به اندازهی پولهای جیب خود؟ به اندازه ماشینی که داریم؟ موتوری داریم یا ماشینی داریم هفتهای چند بار شستوشویش میدهیم؟ کفشی داریم هفته چند بار واکسش میزنیم؟ یعنی عقل به اندازهی کفش و موتور و ماشین هم ارزش ندارد؟ چون قدرش را نمیدانیم، نمیشناسیم چه است؟ چون به شناختش نرسیدیم، راحت این سرمایهی بیبدیل، سرمایهای که جزء از طرف حق به کسی داده نشده این را در راه هوس خرج میکنیم! ماهی چند دقیقه برای رشد عقل خود، ما کار میکنیم؟ چند شبانه روز نه، چند دقیقه؟! چرا کار نمیکنیم؟ برای که نمیفهمیم عقل چه هست.
ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو و سمن در آ
ماهِ چند بار به پارک میرویم؟ تلویزیون را نگاه میکنیم؟ برنامههای زیبای تلویزیون را نگاه میکنیم؟ اگر جاهای دیدنی را نشان بدهد، مینشینیم نیم ساعت، یک ساعت نگاه میکنیم؟ به دیدار عقل کی میرویم؟ آنی که به جائی رسیده این طوری خطاب میکند و حکم صادر میکند: ستم است، تو به خودت ستم میکنی! که به سیر سرو و سمن میروی، به پارک ملت میروی یا به باغ دیگری! یا پای تلویزیون مینشینی باغهای دنیا را نگاه میکنی، این ستم کردی به خودت! عمرت را به پای چه چیزی خرج میکنی؟ این حیات، بزرگترین نعمتی است که موجود دارد، این را میدهی چه میگیری؟ چندتا درخت؟ چندتا رنگ؟ چندتا اندازه؟ چندتا شکلهای متوازنی که زیبا هستند؟
ستم است اگر هوست کشد که سیر سرو و سمن در آ
تو زغنچه کم ندمیدهای، در دل گشا به چمن در آ
دروازهی گلستان باطنت را بگشا و به سیر گلزار باطنت برو، دروازهی گلشن عقل را بگشا و به سیر گلستان عقل برو وگلهای عقل را تماشا کن و اگر میخواستی آب یاری کن، چرا نمیرویم؟
ما، بحث ما مربوط به جامعهی بازاری ما نیست، سؤال بنده و بحث بنده متوجه جامعهی تحصیلیِما هست جامعهی تعلیمیِما هست. دانشجویانما و طلبههایما بیشتر به سیر گلستان عقل و خرد میروند، یا به همین چیزهای معمولی؟ چرا جامعه این همه از نظر عقلی عقب افتاده است؟ چرا؟ این عقب افتادگی برای چه است؟ چرا جامعهی دانشگاهی ما مصرف عقلیات مثلاً فلاسفه غرب را میکند؟ و به خود میبالد که من اندیشههای کانت یا دیکارت را میفهمم! اِ! هنرکردی که میفهمی؟ و امثالهم.
ما چون حیات و زندگانی را نمیشناسیم، چون به شناخت این گوهر نرسیدهایم، لذا در راهِ جمع زایدههای زندگی مصرفش میکنیم، اغلب ما وقتی میمیریم یک عالم چیزهای به درد نخور داریم، که به زندگی خودما مصرف نشده، معلوم نیست به زندگی دیگران در راه رشد حیات، در راه شکوفائیِ حیات مصرف بشود یا نشود؟ این چه به درد میخورد؟ آن هم زائده! معمولاً عمر ما در پِی چیزهائی مصرف میشود که به آنها نیاز نداریم، چرا این طوری هستیم؟ چون نمیشناسیم، حیات را نمیشناسیم، قدر حیات را نمیدانیم، به فهمِ گوهرِ حیات نرسیدهایم، به دنبال چیزهائی میگردیم که رنگ و بویش گم شده است، به قول حضرت ابوالمعالی (ره): پِی نافههای رمیده بو، میدانید که مِشک یا مُشک، از آهو بدست میآید، آهویِ خاصی هست که زایدهای از وجودش از طریق نافش ترشح میشود و بر گلشن و جایگاهی که میچرد میافتد، اگر تازه به دست افراد رسید و حفظش کردند و آفتاب نخورده بود و باران ندیده بود، عِطر دارد و الا اگر دو سه روز، پنج روز گذشته بود، بویش دیگر رمیده، تمام شده است.
پی نافههای رمیده بو مپسند خجلت جستجو – به هوای حلقهی زلف او گرهی خور و به ختن در آ.
یک ختن دیگری هم هست، یک عِطر دیگری هم هست، چرا به سیر عالم فرشتگان نمیروی؟ چرا در جستجوی عِطر قدسی و ملکوتی نیستی؟ چون قدرش را نمیدانیم. چرا عمر را در آن راه صرف نمیکنیم؟ چون قدرش را نمیدانیم.
در یکی از این شبها عرض کردم که یکی از نعمتهائی که خداوند به فرزند آدمی داده است، این قوهی خیالش هست، تخیلش هست، در رابطهی با خیال، خودِ این قوهی خیال و عالَم خیال از نظر وجودی، دانشمندان و اهل معرفت کتابها نوشتهاند، کارکَرد خیال چگونه هست، درچه زمینههائی کارکرد عالی دارد و درچه زمینههائی کارکرد دانی دارد؟ در چه زمینههائی، خوب دقت کنید، انسان را از حیاتِ معمولی و مرتبهی معمولیِ حیات میکَند و میبرد و میبرد و میبرد، در سطح عالم ملکوت و عالم مِثال قرارش میدهد؟
چرا حتی عدهی زیادی، بالای ۹۵ درصد از هنرمندان ما، میدانید چه عرض میکنم؟ بالا ۹۵ درصد از هنرمندانما، آن ۵ درصد را حذف کنیم، اصلاً نمیفهمند قوهی خیال چه هست، چه کارکردی دارد، چه عظمتی میتواند بیافریند؟ اگر برایشان بگوئی خیال متصل، میگوید خیلا متصل باز چه است؟ خیال منفصل چه است؟ عالم مثال؟ همین جور میماند، میگوئیم تو این نقش را که پدید آوردی از کـدام عالـَم گرفتی؟ نمیداند، تازه این کسی است که باید بداند، نمیداند! ما قدر این قُوا و نعمتها را نمیدانیم، لذا به شکرش هم پایبندی نداریم.
به هر حال، پیامبر (ص) نمیخواهد به این مطالب ابتدائی بپلکیم و خودش هم در پِی این مرتبه از این آرمان نیست بلکه میخواهد به مرتبهی بالاتری برود، چرا؟ چون شناخت نعمت وسیلهای میشود و راهی میشود برای شناخت مُنعِم، عقل را برای تو کی داده است؟ خودت داشتی؟ نه، کی داده؟ آفریننده من. خُب پس باید از او تشکر کنی! از طریق شناخت نعمتها انسان، دهنده نعمتها را میشناسد، بعد متوجه میشود که خُب من که هیچ استحقاقی نداشتم، من که حقی نداشتم به گردن کسی، به گردن خالق، این چشمهای به این خوبی را به من داد، چرا داد؟ این عقل به این زیبائی را به من داد، مگر من کاری کرده بودم که به من عقل داد؟ اجرت بدهد، پاداش بدهد. از یک طرف منعم را میشناسد، دهنده و دادگر را میشناسد و از دیگر طرف متوجه میشود که این دهنده چقدر مهربان بوده است، چقدر با جود و با سخاوت بوده است، بدون استحقاق میبخشد، بدون اینکه حق داشته باشم میبخشد، میدهد، وقتی این محبت و مهر را میبیند، خُرد میشود، خوب دقت کنید، شرطش این است که بداند و بشناسد. چرا وقت نماز ما روحمان با نماز همراه نیست هیچ، عقلمان هم نیست؟ قوهی خیال ما هم نیست؟ چون نمیدانیم نماز چه است!
به علی بن ابیطالب (ع) میزیبد که با سرافرازی اعلام کند و بگوید: «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمّدٍ»،[۲] وقتی این مقامش را میفهمد و مرتبت آن نعمت را میفهمد، لذا در نماز تیر از پایش بیرون میکنند، چون در مقام شکر است، در مقام پاسداریِ از نماز هست، در مقام محافظتِ از نماز هست، نه در مقام محافظتِ تخیلاتِ مسخرهای که بنده و امثال بنده دارند. سَرِ نماز او با خدا هست، لذا از پایش خبر ندارد. از اینکه جسمش دردی دارد، تجرد پیدا کرده، بیرون شده، از این احساس، از فهمش بیرون شده، چرا؟ با منعم پیوسته است. ماها هم میپیوندیم، کی؟ مثلاً وقتی که تلویزیون نگاه میکنیم، از این طرف صدای اذان بلند میشود، صدای اذان بلند میشود، بابا یا مامان هم میگوید بلند شو فلانی! نماز بخوان اذان میدهند، دو سه بار میگوید، بعد میگوئیم: بله؟ چه گفتی؟ چون غرق شدیم دیگر. به هر حال، چون اینها را نمیشناسیم، پاسشان هم نمیداریم.
نکتهای که در رابطه با این آرمان بسیار والای نبی اکرم (ص) قابل توجه هست و شدیداً هم قابل توجه هست، این است که مقامِ شکر در قرآن، یکی از مقاماتی هست که کمتر مثل آن در خود قرآن و در کل نمای دین ظهورکرده و تجلی کرده است. یعنی ما عبادتی، خوب دقت کنید، همه شما شنیدهاید که «اَلصَّلوهُ مِعراجُ المُؤمِن»[۳] صلاه و نماز خیلی بالا است، معراج مؤمنین است، بله، ولی شکر، از او بالاتر است. اینکه برای ما نمیگویند و نمیفهمانند، یا این است که خودشان نفهمیدهاند، یا این است که حسادت میکنند و نمیخواهند ما هم بفهمیم وچیزی درک کنیم و بیابیم.
وقتی خداوند عدهای از انبیاء (ع) را میخواهد ستایس کند، یک لقب به آنها میدهد، میگوید این از عِباد ما هست، این بندهی ما هست. این مضاف و مضاف الیه شوخی نیست ها! «وَاذْکُرْ عَبْدَنَا عَبْدَنَا أَیُّوبَ»[۴] به مرتبهی عَبدیّت رسیده این شخص! و مرتبهی عبدیت، ما و شما در نماز هم میخوانیم در تشهد وقتی پیامبر اکرم (ص) را صلوات میگوئیم، چه میگوئیم؟ «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ» اگر به مقام عبدیّت نرسیده باشد، به مقام رسالت هم نمیرسد! چه برسد به مقام که این، رسالتی که اولوالعظم باشد، نمیرسد. مقامِ عبدیت، مقام بسیار بالائی است، خوب دقت کنید، ولی همهی عباد باز به مرتبهی که شاکر هم باشند نمیرسد، این خیلی عجیب است، خیلی از پیامبران (ع) را توصیف میکند حضرت حق و تأیید مقام عبدیتشان میکند، اما این گونه توصیف نمیکند، لذا یکباره نعمت را بر اسلام و مسلمین تمام میکند، میگوید: «وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ»[۵] از بین عباد ما، باز «وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ».
حالا فهمیدید که شکر کجا است؟ چی میخواهد پیامبر (ص)؟ «اللهُمَّ اجْعَلْنِی أُعْظِمُ شُکْرَکَ» این هدف چه است؟ این آرمان کجا است؟ در بطن این کلام، مقامِ شکر نبی اکرم (ص) تثبیت شده است. یک رازِ دیگری را برای ما و شما پیامبر (ص) افشاء کرده است و به طور غیرمستقیم برای آنهائی که میخواهند امتش باشند یک دریچهای باز کرده است، چه دریچهای! میخواهی که در میان به اصطلاح بندگان و عبادِ الهی جایگاه برتری داشته باشی؟ بله، «أُعْظِمُ شُکْرَکَ» به مراتب پائینِ شکر، بسنده نکن، مراتب پائین شکر، در حد تو، در شأن تو نیست، بزن بالا.
آقا امام صادق (ع) یک حدیثی دارند، روایت بسیار زیبائی دارند، میفرمایند اگر در نزد خداوند، خوب دقت کنید، باز و شما همه ادعا داریم که ما مذهب از کی داریم؟ از امام صادق (ع)! میفرماید: اگر نزد خداوند، عبادتی برتر از شکر که مخصوصِ بندگان مخلص اوست، وجود میداشت و به آن، به غیر شکر، به چیز دیگری، خدایْ را عبادت میکردند، ایشان را با همان لفظ، حالا مثلاً فرض کنیم ایثار، مثلاً شهادت، تواضع، زهد، اگر این میبود که بالاتر از شکر میبود، ایشان را با همان لفظ و با همان مقوله از دیگران ممتاز میساخته است، نساخته لذا گفته است: «وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ».[۶]
خُب، حضرت داود علیه السلام یکی از پیامبران است وقتی شکر الهی را به جای میآورد، بعد متوجه میشود که خُب این خودِ توفیقی که شکر را بجای آوردم باز چیزی بوده از جانب تو، میگوید: خدایا من، شکر من هم نعمت است که تو دادی، چگونه، چه کار کنم؟ تا پاسِ نعمت و شکرت را بجای بیاورم؟ میگوید همین که مرا شناختی و نعمت مرا شناختی و دانستی که این نعمت از من به تو رسیده است و او را پاس داشتی، اَدا کردی و الا فلا.
خوب شکر انواعی دارد که بنده بدون شرح و بحث آنها را میگویم و مجلس را، چون شب جمعه هست، شب سپاسگذاری هست، شب شکرگذاری هست، شبی است که همه، آخر هفته شده، اجرت خودشان را میگیرند، این هفته همهی شما بر سر زدید، بر سینه زدید، بر گلیم عزای اباعبدالله (ع) و خاندان رسالت نشستید، امشب حق شما هست که اجرتتان را بگیرید، یعنی من پیشنهاد میکنم هر وقتی که دلتان خیلی شکست و احساس نوعی اتصال کردید، همین آرمان پیامبر (ص) را از خدا بخواهید، خدایا کاری بکن که ما به کمال بزرگی و کمال عظمت، شکرت را پاسداری بکنیم، نه این شکر زبانی، الحمدالله، نه!
بزرگانی از اهل معرفت، میگویند شکر انواعی دارد، گاهی شکر بر امور دوستداشتنی است، این آقا این تسبیح را به بنده میدهد، ازش تشکر میکنم و ضمناً همان طوری که جلوتر عرض کردم محافظتش میکنم، چون اصلِ شکر این محافظت کردنش است، بیست سال بعد میبیند میگوید، میبیند تسبیح به دست من است، بعد او از من تشکر خواهد کرد، که مرحبا! به این میگویند پاسِ دوستی را نگهداشتن! یک نعمتی میآید که آن نعمت مورد محبت ما هست، آن نعمت را دوست داریم، شکر میکنیم، این خُب، همهی انسان در مراحل مختلفی این کار را دارند، منتها شرطش این است که نعمت را بشناسند، مثل بنده نباشند که نعمتِ خِرد، نعمت حیات، نعمت ایمان «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ»[۷] این منت گذاشته خداوند بر ما و شما، ولی قدرش را نمیدانیم، راحت ایمانمان را بواسطه چیزی که زیرِ پای خودمان میکنیم فرش، یا میلگِرد وآهن و سیمان، میفروشیم، خرجش میکنیم. خُب با این خانه حالا میخواهی چه بخری که از ایمان بهتر باشد؟ همان حرفی که یکی دو بار دیگر هم در سالهای بسیار قدیم، گذشته، خدمت شما عرض کردم، بستن به ریش خیام:
من درعجبم ز میفروشان کایشان
به زانچه فروشند، چه خواهند خرید؟
این شرابفروشان، شراب را میفروشد تا پول بدست بیارند، خیلی خُب، پول بدست میآوری تا چه بخری که از شراب بهتر باشد؟ بیت اولش را هم بگویم، نظر خودش است، میگوید:
تا زهره و مه در آسمانند پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
حالا این میناب را بیائیم تأویل کنیم، میگوید مقام ایمان است، مقام اخلاص است، مقام عیسی (ع) است، مقام رضا هست، شخص به مرتبهی رضا رسیده، به مرتبهی شکر رسیده است، چون میدانید که مِیْ در فرهنگ عرفانی ما به امری میگویند که منیّت و انانیّتِ حیوانی را از انسان میستاند، دیگر من نمیگوید، از او من سر نمیزند، جلوتر خواندیم:
هوس تو نیک و بد تو شد، نفَس تو دم و دد تو شد – که به این جنون بلد توشد که به عالَمِ تو و من درآ
این منیت گم میشود، انانیت گم میشود، میپیوندند به حقیقت اصلی.
به هر حال، گاهی شکر بر امور دوستداشتنی است، منتها این برای افرادِ معمولی و آبکی مثل بنده هست، گاهی انسان به جائی میرسد که بر امور مکروه، که مکروه طبعش هست باز هم شاکر است.
گل محمد! بله؟ پسرت را سری چهارراه ماشین زد و درجا از بین رفت! الحمدالله! یعنی چه؟ خوب از من نبود، پسری را خدا داد، خدا گرفت! دیگر این ناله کردن ندارد! چرا؟ نعمت، فرزند نعمت بوده، نعمت را شناخته، کی داده؟ منعم داده، منعم را هم شناخته، کی پس گرفته؟ آنیکه داده بود، خُب اینکه دیگر ناراحتی ندارد.
در امور مکروه هم همین طوری است، شاکراند وگاه از این بالاتر میرود، آنجائی میرسد که نه خود را میبیند و نه نعمت را، فقط منعم را مییابد و بس.
از خدا بخواهیم به آبروی سیلی خوردهای کوچههای مدینه (س) ما را با این مقولهها و مفاهیم آشنا بگرداند. از خدا بخواهیم، به آبروی حسن مجتبی (ع) به آبروی آنیکه پارههای جگرش را زینب (س) در تشت مشاهده کرد، جانهای ما را با نور این مفاهیم آشنا و مأنوس بگرداند.
شکر چه بود؟ پاس نعمت داشتن – حق منعم را فرو نگذاشتن
خرج کردن هرچه را کاید ز دوست – در همان راهی که خاطر خواه اوست
دست دادت؟ دستگیر خسته باش – پای دادت؟ عَون پایِ شکسته باش
چشم دادت؟ چشم بر دلدار دار – گوش دادت؟ گوش بر اسرار دار
و السلام علیکم و علینا و علی عبادالله الصالحین.
برخاتم انبیاء محمد (ص) صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
[۱] – مسند الإمام أحمد بن حنبل، الشیبانی، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل (م ۲۴۱هـ)، ج۱۳، ص۴۶۵ (محقق: شعیب الأرنؤوط – عادل مرشد؛ ناشر: مؤسسه الرساله؛ چاپ: اول، ۱۴۲۱ هـ – ۲۰۰۱ م) و الجامع الکبیر (سنن الترمذی)، الترمذی، محمد بن عیسى (م ۲۷۹هـ)، ج۵، ص۴۷۶ (محقق: بشار عواد معروف؛ ناشر: دار الغرب الإسلامی – بیروت؛ سال نشر: ۱۹۹۸ م) و همان، ج۵، ص۵۸۳ (ناشر: شرکه مکتبه ومطبعه مصطفى البابی الحلبی – مصر؛ چاپ: دوم، ۱۳۹۵ هـ – ۱۹۷۵ م) و الکنى والأسماء، المؤلف: أبو بِشْر الرازی، محمد بن أحمد بن حماد (م ۳۱۰هـ)، ج۲، ص۹۰۲ (محقق: أبو قتیبه نظر محمد الفاریابی؛ ناشر: دار ابن حزم – بیروت/ لبنان؛ چاپ: اول، ۱۴۲۱ هـ – ۲۰۰۰م) و الدعاء للطبرانی، أبو القاسم الطبرانی، سلیمان بن أحمد (م ۳۶۰هـ)، ص۴۱۴، ح۱۴۰۲ (محقق: مصطفى عبد القادر عطا؛ ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: اول، ۱۴۱۳).
[۲] – اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب (م ۳۲۸ هـ)، ج۱، ص۱۲۱، ح۵. » إِنّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمّدٍ»
[۳] – کشف الاسرار، امام خمینی (قدس الله سره الشریف) (م ۱۳۶۸ هـ ش – ۱۴۰۹ هـ ق) ص۶۷۶ و سرالصلوه و همان، ص ۷ و اعتقادات، مجلسی، محمد تقی (م ۱۰۰۶ هـ)،. ص ۲۹.
[۴] – «وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ» سوره ص، آیه ۴۱.
[۵] – سوره سبأ، آیه ۱۳.
[۶] – «ولو کان عند اللّه تعالی عباده یتعبّد بها عباده المخلصون افضل من الشّکر علی کلّ حال لا طلق لفظه فیهم من جمیع الخلق بها ، فلمّا لم یکن افضل منها خصّها من بین العبادات وخصّ اربابها فقال : (وقلیل من عبادی الشّکور)». مصباح الشریعه، منسوب به امام صادق علیه السلام، باب شکر، ص۱۶ (مترجم: عباس عزیزی).
[۷] – سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.





شما هم دیدگاه خود را بنویسید