اشعار دستنوشته حضرت عارف بالله علامه تابش (ره)
برای مشاهده در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید.
به یادت سینههای ریش داریم
دلی پرآتش تشویش داریم
برای پایبوسی از خیالت
رَهِ از خویش رفتن پیش داریم
لبت افسانه پرداز دلم شد
شراب بوسههایت حاصلم شد
پس از عمری کنار باغ رؤیا
میان بازوانت منزلم شد
لبت طعام شراب ناب داره
تنت موج گل مهتاب داره
دمیکز بیخودی افسانه گوئی
چو مولانا کلامت آب داره
نگاهی چونسحر بیعیب داری
دلیآسوده از هر ریب داری
به یادش سرچو میدزدی به زانو
دو صد خورشید اندر جیب داری
چو بیرنگی همیشه تازهای، گل!
به برگ بیخودی شیرازهای، گل!
تو درآشیفة ناگفتنیها
تماشائیترین آوازهای، گل!
خیالش را به داغ آرام کردند
ادبرا از درش خوشنام کردند
دل هردوجهانرا دسته بستند
به مادادند و «بیدل» نام کردند
توان از نالةی من راز دل چید
زرنگ رفتهام آوازدل چید
نیاز از ناز چون نتوان جدا کرد
نیازم دید وازآن رازدل چید
لبش، تسبیح رنگین چمن داشت
نگاهش شوکت دشت و دمن داشت
شبی کاو رفت نزد آنکه دانی
تمام باغرا در پیرهن داشت
Save