جلسه ۵: مظهر اسم کریم
(با اصلاحات ویرایشی)
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربِّ العَالَمین، الحَمدُللهِ الّذی لا یَبلُغُ مِدحَتُهُ القائِلون وَ لا یُحصِی نَعمائَهُ العَادّون وَ لا یُؤَدِّی حَقَّهُ المُجتَهِدون الّذی لا یُدرِکُهُ بُعدِ الهِمَم و لا یَنالُهُ غَوصُ الفِتَن، فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدرَتِه وَ نَشَر الرِّیاحَ بِرَحمَتِه وَ وَتَّدَ بِالصُّخورِ مَیَدان أرِضِه، اَوَّلُ الدِّین مَعرِفَتِه. والصَّلوهُ والسَّلامُ عَلَی خَیر خَلقِه و أَشرَفِ بَرِیَّتِه، الّذی سُمِّیَ فِی السَّماءِ بَأَحمَد وَ فِی الأَرضِین بِأبالقاسِمِ المُصطَفَی مُحَمِّد صَلواتُ اللهَ و سَلامُهُ عَلَیه و عَلی بن عَمِّهِ سَیِّدَ المُوَحِّدینَ اِمامَ العارفین عَلِی بن ابیطالب وَ اولادهِ المُنتَجَبِین.
امّا بَعد، قال علی علیه السلام فِی مُناجاتِه: یا کَرِیمُ بِکَرَمِکَ تَعَرَّضْتُ وَ بِهِ تَمَسَّکْتُ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اعْتَمَدْتُ فَأَکْرِمْنِی بِکَرامَتِکَ وَ أنْزِلْ عَلَیَّ رَحْمَتَکَ وَ بَرَکاتِکَ وَ قَرِّبْنِی مِنْ جِوارِکَ وَ ألْبِسْنِی مِنْ مَهابَتِکَ وَ بَهاءِکَ وَ انِلْنِی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ جَزِیلِ عَطائِک. [۱]
بار دیگر جهت خشنودیِ ارواح مقدسهی جمیع شهداء، رفتگان این جمع و این عنایات ویژه و خاصهی حضرت حق برای همهی مؤمنان اجماعاً صلواتی ختم بفرمائید.
در ادامهی مباحث ما پیرامون گوشهای از آرمانهای حضرت امیر علیه السلام، امشب به یکی دیگر از آرمانهای والای آن حضرت (ع) عطف توجه میدهیم که اگر انسان بداند که این آرمان و تحققش و شکوفا شدنش در خودِ انسان، چه زیبائیها، والائیها، عظمتها، عزتها، آزادگیها تولید میکند، همهی تلاشش را با همهی قوای وجودیاش جمع میکند تا عمرش را در سر تحقق و شکوفائی همین آرمان صرف کند و بگذراند.
ترجمهی شتابناکی از درخواست حضرت (ع) ارائه میکنیم، توسل میجوید آقا به اسم مبارک کریم و ندا دَر میدهد: «یا کَرِیمُ بِکَرَمِکَ تَعَرَّضْتُ وَ بِهِ تَمَسَّکْتُ» به کرم تو متعرض میشوم، چنگ میزنم، پناه میبرم و به همین کرم تمسک میجویم و بر آن تکیه میکنم و اعتماد مینمایم، پس بر من کرامت فرمای «فَأَکْرِمْنِی بِکَرامَتِکَ» پس به کرامتت به من اکرام فرمای و دنبالهی مطلب که خواهد آمد.
مقدمتاً باید بگوئیم که خداوند به ذاتِ خود گرامی و بزرگوار است نه به چیز دیگری. خداوند بذاته بخشنده و هبه کنندهی بدون چشم داشت و عوض است، عقل سلیم را حکم این است که کریم به مقام کرامت نمیرسد مگر اینکه اکرام کند، همانطوری که آتش، آتش نمیشود مگر اینکه گرما بدهد، اگر چیزی باشد و گرما نبخشد و چیزی را گرم نکند، به او آتش میگوئیم؟ اگر چیزی باشد و نور پخش نکند و جائی را و چیزی را منوَّر نسازد، دیداری نسازد، به آن چیز، منبع نور یا نور میگوئیم؟ نمیشود! کریم هم به موجودی میگویند که از طریق بزرگواری و کرامت و گرامی داشت و بزرگداشت، کرمش، کرامتش و بزرگواری اش به دیگران رسیده است و میرسد.
جزء با دهش و بخشش، جزء با پُر کردن دیگران و کرامت بخشیدنِ به دیگران، کریم، کریم نتواند شد.
یک نکتهی بسیار زیبا و ظریف حِکَمی در اینجا نهفته است که میکوشم تا آنجائی که توان دارم آن را روشن کنم و بعد بروم به روی اصل مطلب، علتش هم این است که اگر این نکته را ماها فهمیدیم، امکان آن هست که به کرامت دست بیابیم و اگر نفهمیدیم، باید دستِ توسل و تمسک به دروازهی حق دراز کنیم و آنقدر بکوبیم تا ما را آگاه کنند و بفهمانند و نکته اینکه: اکرام و بزرگداشت و کرامت، گاهی درون ذات است و هستیمند، هستی محور است و درون ذات و گاهی بِرون ذات است با عین حال که هستی محور هست با همهی وجود نمیتواند به هستی برگردد و گاهی هم متأسفانه اعتباری هست و نه هستیمند، آن جائی که کرم و کرامت و بزرگداشت، هستیمند است، بر موجود میافزاید، بر خود موجود میافزاید، بر هویت موجود، بر هستیِ موجود، بر ماهیت وجودیاش میافزاید و این ماهیت را با آن افزایش به نمایش میگذارد.
مثالی میزنیم خداوند به درخت سیب، کرم کرده است، اکرام کرده است، به او هویتی بخشیده است که از جان، از درون، پُر است. و لذا چون از درون و هستی پُر شده است، میبینیم از خود بزرگواری، از خود کرامت نشان میدهد، چه مقدار آب ما به درخت سیب میدهیم؟ چه مقدار هوا میگیرد؟ چه مقدار بار میدهد؟ از شکوفههای رنگینی که فضا را رنگین میکند، خانه را، باغ را، زمین را رنگین میکند، از عطر افشانی که میکند، از سبزی که میدهد، از صفائی که به هوا میدهد، میدانیم که اگر درختها نباشند، ما زندگی ما چکار میشود؟ اتمسفر هوا بهم میریزد، وظیفه خود را انجام میدهند تا ما به بهترین وجهِ از هوای تصفیه شدهی پُرِ از اکسیجن مصفا بهرمند بگردیم، از این همه خدمتی که میکند و بعد هم میوه میآورد و چه رنگینیها و زیبائیها را بر طبیعت ارائه میکند.
جالبش از همه مهتر اینکه اگر باغبان، یا انسان دیگری یا حیوان دیگری، کلاغی، موجودِ دیگری نباشد که آن را بچیند و مورد استفاده قرار بدهد، چکار میکند؟ خودش میزند به جیب روش هم قرص قایم میگیرد؟ دیدید یک درختی همچنین بیادبیای بکند؟ میریزد به روی زمین تا کرمهای زمینی بهرهمند بشوند، به همه چیز همینطور نگاه کنید، این یک سنگ است، خداوند به این از نظر وجودی داده است، وجودش، هستیاش، عین ارزش است، عین والائی است، سایر موجودات همینطور و گاهی متأسفانه اینطوری نیست، دهش، خوب دقت کنند دوستان، از ناحیهی حق هستی محور است و وقتی به فرشتگان میرسد باز هستی محور است، به طبیعت هم که میرسد هستی محور است، یک اعجوبهی حضرت حق خلق کرده است به نام آدم، این اعجوبه یک کارهائی میکند که ویژهی خودش هست، بجای اینکه این اعجوبه کرامتهائی که دارد بر خودش بیافزاید و به هستی اش منتقل کند، به طور مثال تلاش بکند که بینائیِ چشمش اضاف بشود، قدرتِ سمعِش بالا بگیرد، تعقلش به آن جاهائی برسد که سر تا پای وجودش به عقلِ محض، به نورِ عقل بدل شود، تلاش بکند همهی نیروهایش را مصرف بکند تا چشم قلبش باز بشود و ملکوت اشیاء و اشخاص و امور را ببیند، فرشتگان را همینطوری ببیند که ما و شما سنگ و چوب را میبینیم، با فرشتگان به همان نحوی صحبت کند با زبان قلب البته، که ما و شما با زبان طبع با یکدیگر صحبت میکنیم، چیزی بپرسد، چیزی بشنود، چیزی بگوید، فرمانی بدهد و آنها هم فرمان ببرند، خوب بالاتر نمیرویم، این موجود به جای این کارها که بر خود و در هستیِ خود بیافزاید، به اطرافش هِیْ اضافه میکند، به بِرون از خود اضاف میکند، تعداد فرشهایش را اضافه میکند، یک انگشتر را نشان دادم برای شما، یکی دیگر را هم نشان میدهم، آقای تابش به تعداد انگشترهایش اضافه میکند، تعداد کفشهایش را اضافه میکند.
به هر حال، کریم تا ندهد، به کرامت نمیرسد، تا اکرام نکند، به بزرگواری نمیرسد، خوب دقت کنید خیلی نکتهی عجیبی است، خداوند چرا کریم است؟ برای اینکه چیزهای دیگر را کرامت بخشیده است. شما یک موجودی را در هستی نشان بدهید که کرامت نداشته باشد، کرامت وجودی نداشته باشد و انسان وقتی او را مورد مطالعه قرار میدهد و دقت قرار میدهد و ارزشیابی میکند، سر تسلیم در پیشگاهش خم نکند، یک موجود را نشان بدهید که انسان را بیچاره نسازد، انسان را به تسلیم وا ندارد، انسان را به تواضع وا ندارد، یک موجود، هرچه دل شما میخواهد نشان بدهید، بگوئید در هستی یک چیزی هست که این چیز اسمش فلان است و انسان را نمیتواند به تعظیم و سرافکندگی و کوچکی و تذلل وا بدارد، یک دانه اتم، نشان بدهید، اتمِ فلان موجود اینطوری است، نیست! خدا از این طریق کریم شده است، آنقدر بخشیده و داده و اکرام کرده و در عالیترین سطح اکرام کرده که کریم شده است، اگر نمیکرد نمیشد.
انعامِ وجود و احسان کمالاتِ وجودی از خداوند برای مخلوقات همه دیگر روشن است، چه ارضی باشد، چه سماوی، آشکار هست، نمیتوانیم چیزی را پیدا کنیم که کرامت در او موج نزند، بزرگی در او موج نزند، حتی یک دانه، یک دانه اتم! آنهائی که فزیک جدید خواندند میدانند که بنده چه میگویم، یک دانه اتم، وقتی وارد این دنیای اتم میشویم، همینجور غرق میشود انسان، سبحان الله! در اینجا چه خبرهائی است! در عین حال که منِ احمقِ دیوانهیِ بیخردی خیال میکند که اینجا شعوری نیست و خردی به کار نرفته است، چرا؟ چون یک دانه اتم است، چندتا مدار برای الکترونها دارد، در فکر میکنم سال گذشته بود که آخرین تعداد ذرات درونی اتم به شصت و شش تا رسید، علاوه بر مدارها که الکترونها هستند از پوزیترون و تیزتیسترون و اینها به شصت و شش نوع رسید، جالب این است که هیچ کدام از اینها به یکدیگر تعرض نمیکنند، اما خاک بر سر تابش، به چی تعرض نمیکند؟ به کی تعرض نمیکند؟ یکی از اینها جایشان را و موضعشان را تغییر نمیدهند، از جایشان و موقعیتِ وجودیشان تغییر نمیکنند، به کسی دیگری ستم نمیکنند، به پهلوئیشان ظلم نمیکنند، اما ما چکار میکنیم؟ هر کدام، خوب دقت کنید، خیلی مهمتر از آنچه گفتم، هر کدام تلاش میکند تا نظمِ خود را و کرامتِ وجودی خود را در خدمت دیگری بگذارد، الکترون تلاش میکند تا پروتون نفع ببرد، پروتون تلاش میکند تا پوزیترون نفع ببرد، پوزیترون تلاش میکند تا الکترون و پروتون و تیستزترون نفع ببرند مثل اینکه همه در خدمت دیگری باشند، خود، خوب دقت کنید، خودش را فراموش کرده است، برای خودت چه میکنی؟ هیچ! من اگر برای دیگران کاری بکنم آنچه به آنها برسد، خود به خود به من میرسد، این که در اسلام این همه نوعپرستی، دیگر گرائی، انسانگرائی مطرح است و تأکید میشود برای همین است، اینکه این همه گفته میشود توکل کنید، به خود توکل نکنید، به دیگری توکل کنید، به آنیکه شما را نظم داده، هستی داده، کرامت داده، توکل کنید، خود به خود میرسد.
به هرحال، در کتب لغت، کریم را نَفّاع یعنی بسیار نفع رساننده، بسیار سود رساننده هم معنی کردهاند، چرا؟ خوب میبینیم دیگر به چه موجوداتی که سود نرسانیده و آن هم با چه عظمتی سود نرسانیده است.
خواجهی انصار رحمه الله علیه یک نظر خاصی دارد بسیار شیرین است، وقتی پایِ مسائل عرفانی به میان میآید و پای مسائل ربوبی به میان میآید، واقعا کلماتش شیرین و دلنشین است، میفرماید بر مبنای، البته بر مبنای خود نگرش خواجه، کریم آن است که اگر طاعت آورند، پذیرش با اوست، طاعت آورده آقای تابش، فکرش به کدام شهر و کدام دیار و کدام بازار و کدام کوچه بوده اما رو به قبله علی الظاهر، جسمش رو به قبله بوده، ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم میگفته است، او میپیذیرد، نمیگوید نمیخواهم، نمیپذیرم، به اندازهی مقام من نیاوردهای، خوب به انداز ی مقام خود که آوردهام، آره، میپذیرد، رد هم نمیکند، به دیگری هم افشاء نمیکند که آقای تابش سر نماز خودش اینجا بود، ذهنش به فلان جا.
ما بحثهای مربوط به اینکه هر انسان در آن واحد چهارتا انسان است، یاد شما بعضی از دوستان هست، گفتیم دیگر، هر انسان در آنِ واحد چهارتا انسان است. این را در دو سه جلسه مطرح کردیم و پخشش هم کردیم و بازش هم کردیم و صحبتش هم کردیم، کسانی که یادشان رفته و نبودند در بِرون از این مباحث یاد بنده بدهند، دوباره به یادشان بیاورم، آقا در هرجائی که هستی چهارتائی. فامیل مبارک شما؟ چندتا اند اینها؟ آقای رسولی اینجا چهارتا اند، چهار تا رسولی الان همینجا نشسته است، ما چون فقط با چشم طبیعت حیوانیِ ما آقای رسولی را نگاه میکنیم، خوب او را هم مثل خود یک حیوانی نگاه میکنیم، این حیوانک هم اینجا نشسته است، بله! تو حیوانی! که آن لایههای درونی را نمیبینی، آن سه تا رسولی دیگر را نمیبینی. این را به یاد بنده بدهید مثل اینکه همه چشمانشان باز شد، از یادش رفته است، صلواتی بفرستید.
در بحثهای شرح صحیفه بود و دو سه بار هم ما مطرح کردیم، هر دو سه سال یکبار باز به یاد میآوردیم، حالا انشاالله یا قبل از این جلسات یا بعد از این جلسات جائی بگوئید که شرح بکنیم، به شنویدن خودش میارزد.
کریم آن آقائی است که اگر طاعت آورند، پذیرش با اوست و اگر درخواست آورند، مطالبه کند، بده! بخشش با اوست. و اگر عفو آورند، اگر گناه آورند، کریم است دیگر، گناه آوردیم خدا، یک پشتاره گناه به شانهی روان من است، شنیدهام که تو کریمی، تو غفاری، بحث امروز، یک پشتاره گناه آوردم آمدم که «یَا مُبَدِّلَ السَّیئاتِ بِالحَسَنَات»، این پشتانه گناه را به چند پشتاره ثواب بدل کنی و اگر گناه آورند، عفو با اوست.
و لذا حضرت علیه السلام، میفرماید «یا کَرِیمُ بِکَرَمِکَ تَعَرَّضْتُ وَ بِهِ تَمَسَّکْتُ» به کرم تو پناه آوردهام و به کرم تو چسبیدهام، چنگ انداختهام، رهایش نمیکنم «وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» به کرم تو تکیه کردهام، توکل کردهام، میدانم که اگر به ذیل این اسم مبارک و این فعل متعالی، توکل کنم و تکیه کنم به جائی میرسم «وَ اعْتَمَدْتُ» و اعتماد کردهام، به کرم تو پناه آوردهام، چسبیدهام، تکیه کردهام، اعتماد کردهام «فَأَکْرِمْنِی» چه میگوید خوب دقت کنید، کلمهها، عربی را بفهمیم «فَأَکْرِمْنِی» مرا با کرامت و بزرگ بساز، بیرون من را نه ها، نکنی پانصد هکتار زمین به ما بدی، چهل تا باغ، شصت تا ماشین، پانزده تا ساختمان، هشتاد تا کارخانه! نگفتم اطراف مرا پُر کن، با کرامت کن «أَکْرِمْنِی» مرا بزرگ بدار، بزرگ بساز، تا وقتی فرشته مرا میبیند، سر ادب فرود آورد و بالِ انقیاد جمع کند و منتظر دستورِ من بماند، مرا با کرامت بساز، عقلی به من بده که همهی وسائل عقلانی در برابرش روشن باشد، قلبی به من عنایت کن که هیچ پردهای از پردههای عالم خاکی جلوِ دیدارِ عالم ملکوت و مثال و برزخ را نگیرد. روحی به من عنایت کن که در بِحار وحدانیت تو غرق باشم، جزء تو و رنگ تو و نور تو و خواست تو و راه تو و عشق تو، چیزی بر من حاکم نباشد، «فَأَکْرِمْنِی» وقتی آدم این درخواست را میبینید و بعد در اوجِ شبهای قدر، قرآن را به سرش دارد به درخواستهای خودش نگاه میکند از خدا چه میخواهد؟ چه میخواهیم از خدا؟ قرآن را به دست گرفتیم، قرآن را به سر نهادیم، بعد به قرآن های زندهی ناطق، به حقیقت قرآن، به گوهر قرآن، صاحب قرآن را قسم میدهیم که به ما چه بده، میگوئیم چه بده؟ میگوئیم به ما کرامت درونی ارزانی کن یا ذلت برونی؟ ما را آقا بگردان یا نوکر، حمال، نگهبان؟ آقا اگر من پنجاه تا کارخانه داشته باشم، سیصد تا ماشین، هزار و پانصد تا کارگر، صد تا باغ، من در خدمت آنهایم یا آنها در خدمت مناند؟ من برای حفظ آنها نگهبانی میکنم یا آنها برای حفظ من نگهبانی میکنند؟ من بردهی آنها و اسیر آنها و ذلیل آنهایم یا آنها بردهی من و اسیر من و ذلیل من؟ «فَأَکْرِمْنِی» اینجا ببینید چه دارد میگوید؟ مرا بزرگ کن نه بیرون مرا. آنهم به چی؟ «فَأَکْرِمْنِی بِکَرامَتِکَ» بوسیلهی کرامتت، خوب یعنی چی؟ یعنی خدا، خلاصهی خلاصهی خلاصهی خلاصهی خلاصه: خدا! شاید میگوید بگو بندهام؟ با اسم مبارک کریم بر من تجلی کن تا من مجلا و مظهرِ کرامت تو در هستی باشم. اگر مظهر کرامت تو در هستی بودم، آنچه کم دارم شما بگوئید چی است؟ چی کم دارد انسان؟ خدا چی کم دارد؟ آن چیزی که خدا کم دارد چی است؟ آن وقت انسان هم به همان جا میرسد، به همان مقام میرسد. «فَأَکْرِمْنِی بِکَرامَتِکَ وَ قَرِّبْنِی مِنْ جِوارِکَ » اینجا هم باز یک نکته است، نمیگوید «وَ قَرِّبْنِی لِجِوارِکَ » چون حق جوار ندارد، «مِنْ جِوارِکَ» میگوید، مرا در خود گم بساز، معنایش این است، نه که مرا به خود نزدیک گردان، نه! نزدیک نه! در خود گم بساز، دیگر من نباشم، تو باشی که در نقش من میدرخشی و تجلی داری و تظاهر داری، اینها چه مرتبههائی و مراتبی از کرامت است، من نمیفهمم، فقط میشنویم و میگوئیم.
«وَ ألْبِسْنِی مِنْ مَهابَتِکَ» از جلال خودت، از هیبت خودت، از شکوه خودت، محابت یعنی شکوه، مرا بپوشان تا هرکس مرا میبینید، هیبت تو را دیده باشد، با دیدن من احساس کوچکی و کوچکی و کوچکی و کوچکی و تذلل کند، حالا خُب افرادِ پستِ پلیدِ مثل بنده که هیچ، آنهایی که ادعاهایی دارند در سطح جامعه به اصطلاح اسلامی ما، مردم اینها را میبینند احساس کوچکی میکنند در برابر شکوهشان؟ دربرابر عظمت وجودیشان؟ چون اگر آن لباس هیبت و شکوه بر جان کسی، بر قامت کسی، از طریق کرامت ربانی پوشیده شد، این دیگر به اختیار کسی نیست، خوب دقت کنید، فرشته ببیند، احترام میکند، دیوار ببیند، احترام میکند، آب ببیند، احترام میکند، درخت ببیند، احترام میکند، آهن ببینید، احترام میکند، انسان هم ببیند احترام میکند، حالا آن که انساننماهائی مثل بنده برای خیلیها احترام ندارم دلیل این نیست که آنها شکوه و محابت ندارند، بلکه من انسانیت ندارم، چشم انسانی ندارم تا آن لباس را ببینم.
«وَ ألْبِسْنِی مِنْ مَهابَتِکَ وَ بَهاءِکَ» و نور خودت، از نور خودت و شکوه خودت، بر من جامهای بپوشان «وَ انِلْنِی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ جَزِیلِ عَطائِک» خیلی زیباست، بسیار زیباست، هرچه فکر میکنیم.
به هر حال، اگر انسان، مجلای این اسم قرار گرفت، کارش را به جائی میکشاند، که نه تنها خودش صاحب این سرمایههای کرامتمند وجودی میگردد بلکه، خوب دقت کنند دوستان، یک صلواتی بلندی هم بفرستید، در حد رتبهی وجودی و سعّهی وجودی خودش، خودش میشود یک کریم دیگر، لذا به دیگران میدهد، چه میدهد؟ آنچه مایهی کرامتشان است، آنچه مایهی آزادی شان است، آنچه مایهی طهارتشان است، آنچه مایهی بزرگیشان است، آنچه مایهی شکوه و نورانیتِ وجودیشان است، نه آنچه مایهی ذلتشان است. اگر کسی برای ما عقل بدهد، بگوید بیائید میخواهم عقل شما را تجهیز کنم نورانی بسازم، نچ برو بابا این هم مرتکه مسخره کرده است! اگر بگویند که یک چلو مرغی هست هرکس دیگش را بردارد بیاورد، چکار میکنیم؟ بعد فردا شب بگوید که چلو کباب است، باز پس فردا شب بگوید چلو مرغ است، آن یکی دیگر چه است؟ فسنجون است، از آنها خسته نمیشویمها، هر شب میرویم دیگ هم زیر بغل ما، آقا تو را اسیر معدهات ساخته است، ها؟ این به تو کرامت که نمیدهد هیچی ذلت دارد میدهد، اسارت دارد میدهد، حمالت دارد میکند، حمال چی؟ حمال عقل؟ حمال قلب؟ حمال طهارت و عزت و آقائی؟ یا حمال معده؟
این انسان، خوب دقت کنید، انسانی که مظهر و مجلا قرار گرفت، کرامت به دیگران میدهد، آنچه از جنس وجودش شده است به دیگران میدهد، چون وجودش و جنسِ وجودش و هویتش و ماهیتش، بزرگی و عظمت و پاکی و عزت و شکوه و والائی و نورانیت است، از همینها میدهد و نه از چیزهائی که ذلت بخش باشد و انسان را به بدبختیهای متنوع، دچار بسازد و در آخر، یک توجهی بکنیم به خود ما و از خود ما بپرسیم که آیا ای من آرمانهای ما به عنوان شیعه علی (ع) که امشب به اصطلاح شب شهادت آن آقا هست و آن مولا هست و جسم طبیعیاش را، جسم مادیاش را، از میان انسآنهای دوران خودش میبرند و کنار میگذارند، آرمانهائی که ما تعقیب میکنیم، حتی در همین ماه تعقیب کردیم، حتی امروز تعقیب کردیم، نوزدهم بوده است، فردا دو تا کاغذ به جیب مان بگذاریم فردا روز بیستم است پس فردا روز بیست و یکم است، بگوئیم دنبال چه آرمانهائی هستیم؟ آیا این آرمانها کرامتزای اند یا اسارتزای؟ بعد به خودمان بگوئیم فلانی تو شیعهی که هستی؟ شیعهی ذلتها یا شیعهی عزتها؟ مولایت که هست؟ علی (ع) یا دشمنان علی (ع)؟
پروردگارا تو را به فرق شکافتهی علی (ع)، تو را به دردهای دل حسنین (ع) و زینبین (س) که امشب با بیتابیهای گیج سازنده، اطراف پدر پروانهوار گشت میدهند و اشک میریزند و دستهای دلشان و دستهای خودشان به سوی خدا بلند است، جانهای ما را با نور معارف علوی روشن و منور بفرما!
بار پروردگارا! تو کریمی و ما خود ستیز، اما به خدائیِ خودت بندهی توایم، مخلوق توایم، عبد توایم، مملوک توایم، با کرامت خود با ما رفتار بفرما!
و علی ارواح المؤمنین و المؤمنات ثواب الفاتحه مع الصلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
[۱] – دعای مباهله امیرالمؤمنین علی علیه السلام. الإقبال بالأعمال الحسنه، ابن طاووس، على بن موسى (م ۶۶۴ ق)، ج۲، ص۳۶۱. (الحدیثیه)
شما هم دیدگاه خود را بنویسید