بلخی در بررسیهای اجتماعی خود به این نتیجه رسیده است که جوامع انسانی در طول تاریخ از شرارۀ هستی سوز نفاق ضررها دیده و رنجها و بدبختی ها چشیده است؛ همیشه از حضور و حاکمیت نفاق منافق ناله و فریاد داشته اما هرگز نتوانسته است دامن جامعه را از لوث آن مبرا سازد؛ و درست بواسطۀ همین برداشت از...
آنچه ازین پس خواهد آمد مسایلی ست که قسماً مربوط به جامعۀ ویژۀ بلخی (افغانستان) و روابط حاکم بر آن، در روز و روزگار خودش بوده و قسماً هم به دیدگاهها و باور داشتهای جامعه شناسانۀ مورد نظرش مربوط می شود. بدیگر سخن، گاه بلخی با چیره دستی سیمای واقعی اجتماعی خویشرا به تصویر کشیده و از «آنچه هست»...
بلخی جلوه ای از این درد هستی سوز را در زمینۀ به فراموشی سپرده شدن برادری و ریشۀ وحدانی نژادها و تبارها سراغ داده است و جلوه ای دیگر را در توسل جستن به خیالات پوچ ناسیونالیستی و…: مگر نه جمله ز یک نسل پاک بابائیم تو را به محنت خود از چه شاد می نگرم و یا:...
طبیعی ست در شرایطی از ایندست، روح پویا و پویائی آفرین زمینه های عبادی و اسلامی مورد هجومِ رخوت و غفلت و… قرار گرفته، برّائی خویش را از دست می دهد. بلخی درین رابطه بدو مورد از عمده ترین و حرکت زاترین موارد (مسجد و مسئلۀ انتظار) تماس گرفته و از این که می بیند پایگاه جهاد و رشد و...
بلخی یکی از نمونه ها و تجلیات چنین حالتی را در میان آن عده از راحت طلبان ترسو و حاشیه نشینان خودخواه و بهانه جوئی سراغ می دهد که بر خلاف واقع گرائی و برخلاف روند سنت ها و قوانین اجتماعی به قول معروف «تف سر بالا» انداخته و گناه نارسائی و سهل انگاریها و پست فطرتی های خویشرا...
بلخی نمونه و ویژگی کاملاً روشن و ملموس چنین حالتی را در جائی سراغ داده و در حالتی به نمایش می گذارد که افراد در تبِ «خود محوری» جاهلانه ای سوخته و چون خودشان را مرکز و نقطۀ ثقل مسایل و زمینه ها «خیال» می کنند، این تخیل پوچ و انحرافی، برایشان نوعی توقع بیجا پدید آورده و چون...
تا آنجا که از بررسی افکار و مطالعۀ اشعار بلخی بر می آید، به یقین می توان مدعی شد که ژرفای دید جامعه شناسانۀ بلخی کمتر از سایر ابعاد فکری او نمی باشد. این واقعیت زمانی بهتر دریافت تواند شد که خواننده و یا تحلیل کنندۀ اشعار و افکار وی با قواعد و ضابطه های ویژۀ جامعه شناسی مجهز...
«هر چـه گویـم عـشق را شرح و بیـان چون به عشق آیم خجل گردم از آن». آرزویم این بود اگر نمی توانم عشق را به شرح و بیان نشینم، بتوانم برداشت های بلخی را از عشق، باز نمایم، اما مثل اینکه تقدیر چنین رفته است که این آرزو را باید با خود به گور ببرم و یا لااقل در...
علاوه بر آنچه آمد، بلخی پرواز به ذروۀ طاقت سوز آزادی را متضمن و مستلزم بالهای نیرومندی می داند که اوج این قله، نتواند در نیمۀ راه، توانش را در هم شکند؛ و چون هر یک از این بالها در جای خود و در رابطۀ با شرایط ویژۀ عملکردنش بسیار و باز هم بسیار مهم می باشد، تا آنجا...