جلسه ۹: مظهر اسم قیوم
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الحمدلله الأول بلا اول کان قبله و الأخر بلا آخر یکون بعده، الذی قصرت عن رؤیته ابصار النظارین و عجزت عن نعته اوهام الواصفین، ابتدأ بقدرته الخلق ابتداءً، واخترعهم علی مشیته اختراعاً، ثم سلک بهم طریق ارادته، وابعثهم فی سبیل محبته، ثم الصلوات و السلام علی خیر خلقه و اشرف بریته، الذی سمّی فی السماء بأحمد و فی الأرضین بأبالقاسم المصطفی محمد صلوات الله و سلامه علیه و علی بن عمه سید الموحدین امام العارفین علی بن ابیطالب و اولاده المنتجبین.
امّا بَعد قال علیُّ بن ابیطالب علیه السلام فی مُناجاتِه: «یا قَیُّومُ أَنْتَ الْقائِمُ عَلى کُلِّ نَفْسٍ وَ الْمُقِیمُ بِکُلِّ شَیْءٍ اِجْعَلْنِی مِمَّنْ یُطِیعُکَ وَ یَقُومُ بِأَمْرِکَ وَ حَقِّکَ وَ لا یَغْفُلُ عَنْ ذِکْرِکَ».[۱]
بار دیگر جهت خشنودیِ ارواح جمیع انبیاء و شهداء و رفتگان این جمع و همچنین قلب مقدس آقا امام زمان (عج) اجماعاً صلواتی ختم بفرمائید.
مباحث امشب ما نیز پیرامون آرمانهای حضرت امیر علیه السلام دور خواهد زد و در لحظاتی که در اختیار بنده هست خواهم کوشید به یکی دیگر از آرمانهای والای آن حضرت (ع) عطف توجه دهم، این عطف توجه همانطوری که در شبهای مکرر ذکر کردهام، برای مقایسه هست تا ما ببینیم با چنین آرمانهائی آشنائی، انس و الفت داریم؟ در جهتشان عملاً و برای تحققِ عملی آنها قیام داریم و قرار داریم؟ و اگر داریم به چه مقدار است؟ میشود رشدش داد، تقویتش کرد، تلطیفش نمود، بیشترش ساخت یا نه؟
حضرت (ع) در همین دعائی که مورد توجه بوده است، میفرماید: ای برپا دارنده! ای قیوم! ای سرپرست! ای تکیه گاه! «أَنْتَ الْقائِمُ عَلى کُلِّ نَفْسٍ» تو سرپرست و پناه هرچیزی هستی، همهی هستی، غیر از حق «وَ الْمُقِیمُ بِکُلِّ شَیْءٍ» و برای هرچیزی دلیل هستی راهنما هستی «اِجْعَلْنِی مِمَّنْ یُطِیعُکَ» مرا مطیع خودت قرار بده، کسی که در جهت اطاعت تو قرار دارد، قرار بده! کسی که «وَ یَقُومُ بِأَمْرِکَ وَ حَقِّکَ» کسی که در راه امر تو و تحقق امر تو و حق گذاریِ تو قیام کرده است «وَ لا یَغْفُلُ عَنْ ذِکْرِکَ» مرا طوری قرار بده، بگونهای قرارم بده که یک آنْ و کمترِ از یک آنْ از تو غافل نباشم.
معمولاً به دلیل اینکه به خصوص ماها در بعضی از نمازها آیات مربوط به و مشهور به آیه الکرسی را میخوانیم «اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ»[۲] اینطوری گمان میشود که ما با قیوم آشنائیم، با این نام آشنائیم، با معانیِ متنوعی که اهل لغت و دانش برای این واژه در نظر گرفتهاند آشنائیم، با همهی اینها برای رسیدن به آن مقصدِ خاصی که داریم بهتر است که بار دیگر این کلمات و معانیِ این واژه را مورد توجه جدی و دقیق قرار بدهیم، تا دریابیم که آیا این آشنائی به انس و الفت هم بدل شده است یا نه؟ این آشنائی به ایمان هم بدل شده است؟ ما به آن باور رسیدهایم که قیوم چنین است؟ یا نرسیده است؟
به هرحال، خوشا به حال آنهائی که به این باور دست یافتهاند و در مسیر این باور و ایمان عملاً نفس میزنند و نفس میکشند.
قیّوم یعنی ازلی، چیزی که برایش ابتدائی وجود ندارد، هرچه جلوتر برویم بگوئیم از کی بود است، از ندارد و کی ندارد! معنای دیگرش یعنی موجودی که به ذات خود قائم است نه به دیگری. ماها به زمین قائمیم، تکیهی ما به زمین است، عدهای حتی از جوانها پشتشان را به متکا زدهاند، در سن زیر بیست سالگی کار مردانِ نود ساله را میکنند و زمین ما باز به فضا متّکِی هست، به جاذبه، جاذبهای که میان زمینما، میان ستارگانِ کهکشانما و میان منظومهی شمسیِما، قرار دارد، که اگر این جاذبه آنی از زمین گرفته شود، رها خواهد شد و بعد به هرجائی که بخورد به پودر تبدیل خواهد شد و بعد معلوم نیست که آقای تابش در آن پودرستان جایش کجا باشد!
ولی قیوم موجودی هست که به ذاتِ خود قائم است، به هیچ چیزی تکیه ندارد، از برکت وجودِ دیگری زندگی نمیکند، به وسیلهی وجود دیگری هستیاش اثبات نمیشود، ماها هستیِ ما به وسیله چیزهای دیگر اثبات میشود، عمرمان هم به وسیلهی همین باد، بادِ هوا! اگر اینجا یک باره به ظرف دو دقیقه از آکسیجن خالی کنند، ماها چکار میشویم؟ میبینیم که ارزش ماها چقدر است؟ خیلی کم! به باد بستهایم! به باد! بادِ هوا! هراتیها خوب شوخی میکنند، نفس تو میگوید به باد هوا بسته است.
قیوم ازلی هست یک و قائم به ذات خویش است، سوم پابرجا و دائمی هست و چهارم که خیلی مهم است حال معلوم نیست که ما باور داریم یا نداریم، قیامِ سایر موجودات بستهی به او هست.
ما وابستهی به زمینیم، زمین وابستهی به کهکشان است یا منظومهی شمسیِما هست، منظومهی شمسی ما به کهکشانما، کهکشانما به کهکشانهای دیگر، همه به حق وابستهاند. این را باور داریم یا نداریم خیلی مهم است، در زمینهی عملی، به خصوص در گزینش افعال و کردار نقش بسیار اساسی دارد و معنای دیگری که برای قیوم گفتهاند، سرپرست، نگهبان و مراقبِ همه هست.
«اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» [۳] او سرپرستِ همه هست، اله همه هست، اله یعنی چه؟ بحث هستی شناسی را اگر ما مطرح کرده بودیم، یا کسانی که در حکمت متعالیه بحثِ هستی و وجود را خواندند متوجه این نکته هستند، اله یعنی آن چیزی که هستن یک شیء به او متّکی هست و وقتی پائین میآئیم، در مراحل ایمانی که مثل بنده که ندارد قرار میگیریم، یعنی موجودی، امری، چیزی که همهی وجودِ این انسان متوجهِ او است، به این میگویند اله. از همین واسطه هم هست که میگویند کسی که عاشق است، معشوقش خدایش هست، الهش است، در قرآن هم هست «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»[۴] آیا آن کسی که هواهای نفس خودش را مرجع و مئاب خودش قرار داده، محور نگرشها و کنشهای خودش قرار داده، خدای خودش قرار داده، ندیدی؟ «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»
خواجهی انصار رحمه الله علیه در تفسیر زیبائی که دارد حرف خوبی میزند، میگوید او در ذات و صفات پاینده هست، زندهی پاینده، قیوم چه است؟ زندهی پاینده، بعدش خیلی زیباست، دارندهی نوازنده، چه کسی ما را نوازش کرده تا به این سن و سال رسانده، به این مرتبهی از کمال رسانده است؟ اگر نوازشهای متنوع او نبود و بعد اگر این دارائیها را نمیداشت که به ما بدهد و منتقل کند چه؟ دارندهی نوازنده، بخشندهی پوشنده، همهی زیبائیها را بخشیده و همهی زشتیهای ما را پوشیده. بخشندهی پوشنده، به هر هست و بودنی داننده، به توان و دریافت هر چیز رَسِنده، به این میگویند قیوم.
از آنچه آمد این نکته اثبات میشود که روزیِ بندگان اولاً به سرپرستی و توجه اوست، حال چه آن روزی مالِ طبع انسان، طبیعت انسان، جنبهی حیوانی انسان باشد، چه جنبه عقلانیِ انسان، چه جنبهی ایمانی و قلبی انسان باشد، چون هرچه در هستی نام هست میگیرد، خلقی باشد یا امری، قیومش حق است و سرپرستش حق است و دهندهاش حق است، گیرندهها هم همینطور، هرچه در هستی نامِ هست و هستیدار را میگیرد، متّکیِ به حق است و از حق میگیرد و میستاند، مرجع دیگری نیست!
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[۵] چی؟ «مَلِکِ النَّاسِ ﴿۲﴾ إِلَهِ النَّاسِ»[۶] همین همینطور حساب کنید، مالکِ الملک، همه اوست «لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»[۷] روزیِ بندگان به سرپرستیِ اوست، قبول داریم؟ اصلاً راست هست همین حرف یا نیست؟
روزی چند قسم است: روزیِ مادی است که بین ما و سایر موجودات، درخت، گیاهان متنوع، آنها آب میگیرند ما هم آب میگیریم، آنها غذا میگیرند ما هم غذا میگیریم، آنها آکسیجن میگیرند، ما هم آکسیجن میگیریم، هوا میگیرند ما هم هوا میگیریم، بعد بین ما و حیوانات، شیر، پلنگ، روباه، گرگ، فیل، اسب، شتر، روزی هست که مخصوصِ به انسان هست و آن دانش است و خِرد ورزی است، این هم مالِ اوست و از ناحیه اوست و روزی هست که مال فرشتگان است، کسانی که در این زندگی ِمعمولی ما و شما که هستند اگر از مرتبهی عقل بگذرند یعنی زندگانیشان را از مرتبه عقلانی هم فراتر ببرند، آن روزیِ فرشتگان که مخصوص و ویژهی فرشتگان هست، برایشان عنایت میشود و اعطا میشود، رزق ملکوتی میخورند در همینجا، چشمشان رزق خاصِ ملکوتیِ خودش را میخورد، گوششان رزق خاصِ ملکوتیِ خودش را میشنود، قلبشان همانطور و اگر باز تلاش کنند و در حد، نخواسته باشند در این حد متوقف بشوند، میروند بالاتر، به آن جائی که به عالم بیرنگی میرسند، به جهان روحانیت و تقدیس میرسند.
طبیعتاً همهی ما، خوب دقت کنید، آنهائی که نفهمیدند صلواتی بفرستند، خوب حالا آنهائی که فهمیدند هم صلواتی بفرستند. همهی ما ادعا میکنیم که بهترین و برترینِ روزی آنی هست که از مرتبهی حیوانیت بالاتر باشد حداقل، در زندگی تلاش میکنیم چیزهائی داشته باشیم، از مادیات عرض میکنم، که داشتنیِ من از داشتنیِ ایشان بهتر باشد، زیباتر باشد، ارزشمندتر باشد، گرانتر باشد، اگر میسّر بشود کوشش میکنم که مَرکَب من از مرکبِ ایشان بهتر باشد، میگویند ایشان اسبی دارند پنج ملیون تومان میخرند، بنده کوشش میکنم اسبی بخرم سی ملیون تومان میخرند، خانه همانطور، باغ همانطور، کفش همانطور، لباس همانطور و بعد ادعا میکنیم که از این زمینههای مادی و رزق و روزی مادی، روزیِ معنوی و عقلانی بهتر است، همه و همه ادعا میکنیم دیشب هم عرض کردم، استاد دانشگاه ادعا میکند که دانش بهتر از ثروت است و خِرَد بهتر از ریاست است، اما دنبالش هم هستیم یا نه؟ این مسئله هست، چه مقدار دنبال رزق مادونِ خودمان هستیم؟ چه مقدار دنبال رزق ما فوق خودمان؟ این را باید داشته باشیم.
اول را گفتیم روزی بندگان به سرپرستی و توجه اوست، عمر بندگان به حکمت و ارادهی اوست، این دیگر همه میفهمیم، نفهمیم هم حضرت عزرائیل (ع) به زور به سر ما میفهماند و ما را متوجه میدارد. رشد و نمو همهی موجوداتِ حیاتی و زراعی و انسانی به دلالت اوست. یکی را میگوید تو درخت بِه باش،آن چیز دیگری نمیتواند باشد. یکی را میگوید تو گورجه فرهنگی، گورجه بار بیاور، یکی را یک درخت تنومند بزرگی را که ده متر بزرگیاش است و بیست متر جای را میگیرد میگوید تو گردو بار بیاور، به یک بوتههای دیگری هم میگوید تو کَدو بار بیاور، کدوهای زرد را دیدید هر کدام هشت کیلو، نه کیلو، ده کیلو است.
آن داستان را هم شنیدید که کسی به دِه رفته بود، این بوتههای کدو را دید، هر کدوئی، ده کیلو، نُه کیلو، هشت کیلو، بوتهاش هم کوچک، نهایت سه متر، چهار متر، بعد اینبَر آنبَر این را دور دادند، به باغ آمد دید یک درخت بسیار تنومندی، میوههایش یک چیزهائی به این کوچکی، گردو، جوز، گفت سبحان الله! این بوته به این کوچکی این میوه به آن بزرگی، این درخت به این بزرگی این میوه به این کوچکی! من نمیفهمم، این گیج بوده حضرت حق؟ خوب بابا این باید معکوس میکردی، این کدوها را میبردی به سَرِ درخت و گردوها را میآوردی به این یکی، تناسب درست میشد، خوب گشت و گذاری کردند، زیر یکی از درختهای گردوها یک تختی زده بودند، ظهر شد، غذا را خوردند، دوغها را خوردند، کاسه را گذاشت زیر سرش، یک کلاغی آمد شروع کرد به کَندَن گردوها، به همین حین یک گردوئی افتاد به وسط پیشانیاش خورد، از خواب تکان خورد، بلند شد، بله دید که جناب کلاغ گردو میکَنند، گفت سبحان الله! واقعاً بنده گیج بودم، حالا اگر به جای همین گردو این کدو میافتاد ما چکار میشدیم؟!
این واقعیت است، رشد و نُموّ موجوداتِ حیاتی، زراعی و انسان به دلالت و راهنمائی اوست، اگر خوب دقت کنید، آنچه آمد باورمان بشود و ما به یقین برسیم که بله واقعاً همینطور است که تابش میگوید و ادعا میکند، خودِ نفس این باور، توجه، تکیه و امیدِ انسان را از خلق قطع میکند و به خداوند معطوف میسازد، متصل میسازد و متمرکز میگرداند، دیگر آنجا ما متوجهِ وسائط نخواهیم بود، آنچه میرسد میدانیم که واقعاً میرسد و آنچه حکمت بالغهی آن حکم کند، جلو راهمان قرار میگیرد و اگر چیزی، خوب دقت کنید، اگر چیزی میخواهیم از او میخواهیم و اگر چیزی نمیخواهیم باز از او میخواهیم که اتفاق نیافتد و ما را معاف فرماید.
اگر چنین شد انسان به اوجِ ارجمندیِ وجودیِ خودش دست پیدا میکند و اگر نشد خدای نخواسته مثل بنده شدند، همان حرفی است که خداوند تابلو کرده است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲﴾
جزءْ خسران و زیان و دغدغه و تشویش و اضطراب و نگرانی چیزی وجود نخواهد داشت، شاید سر یک سفرهی رنگینی نشسته باشد، سفره خیلی رنگین، اما اضطراب و دلهره و تشویش چند برابرِ رنگینی سفره است، شاید یک خبر خوشی برایش داده باشند که آنچه خریده بودی و فروختی چند برابر شد، موبایل را تازه میگذارد به زمین، هنوز گرمایِ موبایل سرد نشده و یخ نکرده، دوباره دلهره پیدا میکند که آن مورد دیگر چکار خواهد شد؟ این قانون است. این که عرض میکنم قانون است، بخواهی قانون است، نخواهی قانون است، بفهمی قانون است، نفهمی قانون است، بپذیری قانون است، نپذیری قانون است که جزء با تکیه به قیومِ مطلق، راهِ آزادی، راهِ رهائی، راهِ عزت، راهِ کرامت، راه شرافت و از همه مهمتر راهِ آرامش بسته است.
میخواهیم تجربه کنیم به زندگی تمام کسانی که در زمینههای غیر این مسئله، بنده در هرات هم بحثهائی داشتم، پیرامون احسن اعمل. الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. [۸]
بررسی کنیم ببینیم که از طریق ثروتمندی به اوجِ ثروتمندی رسیدن انسان را آرامش میبخشد؟ یک، غنا میبخشد؟ کمال میبخشد؟ عقلش را اضاف میکند؟ دید چشمش را اضاف میکند؟ قوهی ایمانش را اضاف میکند؟ پالودگی و اخلاصش را اضاف میکند یا نه آنها سر جای خودش است فقط بیرون عدد جنس و مالش بالا میرود؟!
ریاست را در نظر بگیریم، مدیر است مدیر کل میشود، رئیس میشود وزیر میشود، رئیس جمهور میشود، پادشاه میشود، ببینیم باز بر او چیزی میافزاید؟ قدرتش کم است، به قدرت زیاد میرسد، بر خودش چیزی میافزاید؟ لذتوریهایش کم است، لذتوریهایش زیاد میشود، بر خودیش چیزی میافزاید یا نه هِیْ میکاهد؟
بحثهای دیشب که حیاتش را چکار میکند، با حیاتش چه رابطهای دارد؟ رشد دهندهی خودِ حیات، گوهرِ حیات، حقیقتِ حیات و شخص حیات است یا نه؟
بخواهیم یا نخواهیم بدانیم یا ندانیم، اگر دلمان به خودمان بسوزد، در این دنیائی که دل هیچ کس به هیچکس نمیسوزد، شرم آور نیست که دل خود ما هم به خود ما نسوزد، دولتها که هیچ، آنها که قصهی همه مفت است از الف تا یاء! چون اگر آنها دلسوزی میداشتند حداقل به خودشان معطوف میکردند.
دانشکدهی تعلیم و تربیه هرات بودم، یک دختر خانمی پرسید، همین کلمه دولت یعنی چه؟ گفتم خجالت بکش تو صنف چندمی؟ گفت صنف سوم. گفتم بشین خجالت بکش، گفت یعنی چه استاد؟ گفتم تو دولت را نمیفهمی، این را تجزیه کن میشود دَو و لَت! زدند زیر خنده. غیر این است؟ یکی را پیدا کنید که دو و لَت نباشد، همه دو لَت اند تمام!
اینها که دلشان به کسی نمیسوزد، برای خودشان هم نسوخته، اطرافیان هم که میبینیم که کسی دلش به کسی نمیسوزد، حداقل اگر خود ما دل ما به خود ما بسوزد، این یک.
دوم، واقعیتِ امر این است که دیگران به ما احترام نمیگذارند، ما را محترم نمیدارند و نمیشمارند، حداقل خود ما به خود ما احترام بگذاریم، دیگر این که دیگر حق خودِ انسان است، حق طبیعیاش هست. اگر کسی دلش به خودش بسوزد و خودش به خودش احترام بگذارد، این بررسی که عرض کردم در پنج شاخه است، در کل جامعه شناسی دنیا و تمام طول تاریخ همین پنج شاخه است، یا ثروت است، یا قدرت است، یا ریاست است، یا شهرت است، یا لذت است، چیز دیگری نیست. اینها را بررسی بکنیم ببینیم که آیا از این طریق کسی تا به حال در طول تاریخ، به آرامش ربّانی، به آرامی حیاتی نه وهمی! به آرامشی که حیاتش را رشد بدهد، حرفهای دیشب، رسیده است؟ خُب نرسیده است، این واقعیتی است که نرسیده کسی. برمیگردد به اینجا، چکار بکنیم؟ تکیه به قیوم بکنیم، سرپرستی و رهبری و دلالت خودمان را و قوای وجودی خودمان را به دست آفرینندهاش بدهیم.
ماها یک ساعتی داریم یا یک رایانهائی، میخواهیم این رایانه را درست به کار بیاندازیم، میرویم از یک روستائی میپرسیم که با این چگونه برخورد کنیم یا نه میرویم از یک متخصص میپرسیم؟ اگر شخص سازندهاش باشد، از شخص سازنده میپرسیم یا از پنج، شش درجه پائینترش؟ از که میپرسیم؟ چرا در رابطه با این رایانه این کار را نمیکنیم؟ که خلقت را متحیر ساخته است، این چه رایانهای هست؟ خوب در این رابطه هم بیائیم از سازندهاش بپرسیم، ما با چشم چگونه برخورد کنیم؟ با گوش چگونه برخورد کنیم؟ با عقل چگونه برخورد کنیم؟ با قلب چگونه برخورد کنیم؟ خدا! تو بگو که بتوانیم از این موجود، بهترین حدّ استفاده را ببریم.
همه کار میکنیم، یک جفت کفش میخریم بعد از این آقا میپرسیم، شما، ببخشید کفاشید ما شنیدیدم، برای این کفشها چه واکسی بخریم بهتر است؟ برای چشمانمان از که پرسیدیم چکار کنیم؟ برای عقلمان از که پرسیدیم چکار کنیم؟ «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۹] آنجا است.
به هر حال، اگر خداوند از طریق اسم مبارک قیوم بر کسی تجلی کند، چون آن فرد مظهرِ قیومیتِ حضرتِ حق قرار میگیرد، اولاً به جاودانگی، به بیمرگی، به بیفنائی میرسد، دیگر از بین نمیرود، اباذر (ع) چکاره بود؟ خیلی دانشمند بود؟ خیلی فیلسوف بود؟ خیلی شاعر بود؟ خیلی طبیب بود؟ چکار شد؟ به کجا رسید؟ ما در سخنان ائمه (ع) داریم «یا اباذر أنت مِنّا اهل البیت»[۱۰] همان حرفی که در مورد سلمان (ع) داریم. و سایر انسانهائی که به این دست بودند.
این همشهری شما، اباصلت، اباصلت هراتی، چکاره بود؟ خودش را نزدیک کرد به مظهر تامّه و رشحاتی بر این فرد از این مظهرِ تامّه باریدن گرفت و جلوه کرد، آن بیمرگی رسیده، به بیزوالی دست پیدا کرده است.
یک، به بیمرگی دست پیدا میکند ثانیاً قیامِ قوایِ وجودیِ او به خودِ اوست، این خیلی مهم است، امشب شما را اذیت میکنم، تقاص دیشب و شبهای گذشته را میکشم، علتش هم این است که میخواهم بعضی چیزها را خدمت شما به عرض رسانده باشم، هرکه دوست ندارد صلوات بفرستد. خُب حالا هرکس اجازه میدهد که ما این تقاص را بکشیم صلواتی بفرستد.
قیامِ همهی قوایِ وجودیِ او به خودِ اوست، یعنی چه؟ یعنی تکیه، جنبِش و ارادهی چشمِ او، گوش او، خیالِ او، عقلِ او و قلب او به خودِ اوست. کلمات را جابجا میکنیم، ارادهی چشمش به دست خودش است، ارادهی گوشش هم به دست خودش است، در جمع نشسته هست، پنج نوع نوار هم گذاشتهاند، این هیچکدام را نمیشنود، ما میتوانیم اینکار را بکنیم؟ اگر یک نواری گذاشته باشند کمی صدایش هم بلندتر باشد، کتاب را بدهند بگیر بخوان، میتوانیم بخوانیم؟ که بفهمیم! گوشش مُتّکِی به خودش است، وقتی دستور میدهد جناب گوش نشنوید، نمیشوند، به اینجا متمرکز باشید، متمرکز است، چشم همینطور، قوای باطنی مثل خیال همینطور، خیالش مثل خیالات ما وحشی نیست، در عالیترین تحقیقاتِ فیلسوفانه و حِکَمی که از پنج هزار سال به این طرف صورت گرفته است، این نکته ثابت است برای همهی حُکَماء و فلاسفه و اهل معرفت که اگر قوهی خیال را انسان از این حالت وحشیانه نجات بدهد، ازحالت بهیمی نجات بدهد، تحت ضابطهاش قرار بدهد، بهترین وسیلهی تحقق زمینههای هنری است، شما در عالم امکان هرجا هنر دارید، متّکایش به قوهی خیال است، منتها قوهی خیال تربیت شده، بهترین شعرای عالَم از تجلیات تخیلِ هدایت شده و تربیت شده به آن مقامها رسیدند. بهترین موسیقیدانان عالَم از تربیت قوهی خیال به آنجا دست پیدا کردند، بهترین نقاشان عالم همینطور و همینجور بروید تا مراتب پائینترش.
یک تمرینی میدهیم برای همهی جوانهائی که حالا لطف کردند اجازه دادند برای بنده که بیشتر صحبت کنم، هر وقت خیلی خیلی خیلی احساس میکنید که دیگر آمادهاید، صد درصد آمادهاید، به قوهی خیالتان بگوئید ای جناب خیال، لطف پنج دقیقه حرکت نکنید، به هیچ چیزی مشغول نشوید، میبینید نمیشود، بعد بگوئید خُب، این پنج دقیقه را فقط به فلان چیز مشغول شو، بیرون نشو از حوزهی فلان چیز، آن وقت میبینید که ماها، متأسفانه، متأسفانه، متأسفانه، ما در چنگال قوایِ وجودی خود هستیم، نه اینکه قوایِ وجودی قیامِ به ما داشته باشد، ما! گلاب به صورت، ما! ادعا میکنیم، ما قیامِ به آنها داریم. ما در چنگال آنها هستیم، ما بازیچهی آنها هستیم، نه اینکه آنها مالِ ما باشند، مالکیت مالِ آنها شده است، ما مملوک آنهائیم، آنها اربابِما، سلطانِما، امیرِما، هادیِما، رهبرِما، پیشوایِما. تا چشم به یک چیز مورد توجه میافتد، دستور بدهید برایش بگوئید دیگر نگاه نکن، ببینید چند دقیقه میتوانید این چشم را حفظ کنید، خوردنی است، دیدنی است، پوشیدنی است، نمیدانم فلان است، هرچه هست، این ثابت کنندهی این نکته هست که این قوایِ وجودی قیامِ به ما ندارد، ما معکوس شدیم، ذلیل شدیم، بیچاره شدیم، اسیر شدیم، آن شخصیت و حیثیت و منزلتی که باید داشته باشیم از دست دادیم و کاش باز این قوا، مثلِ، خوب دقت کنید، مثلِ قوایِ وجودیِ حیوانات میبود که آنها بر فطرت خود هستند و از فطرت سرپیچی کرده نمیتوانند، خداوند به ما یک لطفی کرده است بگوئیم یا یک ستمی کرده است، اجازه داده به این طرف هم میتوانیم برویم به آن طرف، وقتی ما در خدمت قوهی خیال و وهم و امثالهم قرار گرفتیم، حیوانیت و تبیعت حیوانی به اسفل السافلین میرسیم و لذاست که در قرآن میگوید: «أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ»[۱۱] بعد میگوید نَه نَه نَه حیف حیوان است «بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[۱۲]
قیامِ قوای وجودیِ او به خودِ اوست، یعنی چه؟ یعنی این قوا را او سرپرستی میکند، چشم و گوش و عقل و خیال و همه چیز، قلب را سرپرستی میکند، راهنمایی میکند، برایشان موضع معین میکند که در این موضع باشید، برایشان جهت تعیین میکند که در این جهت فعال باشید، برایشان هدف تعیین میکند تا این هدف را دنبال کنید و نه بعکس!
حیف است که ما پیروی علی بن ابیطالب (ع) باشیم، یک، این حرفها را نفهمیم، دو و این حرفها در زندگیِ عملیِ ما اصلاً جریان نداشته باشد، ساری نباشد! حیف است! آن وقت ما میشویم مایهیِ ننگ و بدنامیِ این خاندان!
به هر حال، ثالثاً که این خیلی باز مهم است، سرپرستیِ نظامهای نگرشی و کنشیِ دیگران به او واگذر و محوَّل میشود، اینکه میبینیم بعضیها به مراتبی از کمالات وجودی میرسند، ما از آنها میپرسیم، در رابطه با فلان مسئله من چگونه فکر کنم؟ او ما را راهنمائی میکند، اینگونه بیاندیش فرزندم، ما هم میگوئیم چشم، در رابطه با فلان زمینه چه موضعی بگیریم؟ فلان موضع را بگیر، نور دیدهام، ما هم میگوئیم چشم، میخواهم به فلان هدف برسم، از چه راهی با چه وسیلهائی؟ راه و وسیله را تعیین میکند، ما هم میرویم، در واقع چکار شد این شخص؟ به دلیل برخوردار شدن از رشحات فیضِ این نام مقدس و تجلیات حضرت حق از طریق نام مبارک قیوم، این شخص سرپرستِ نظام فکری و عملیِ دیگران میشود. دیگران را هدایت میکند، خواه با زبان، خواه با کنش، گاهی هیچی نمیگوید ولی ما از کِردش و از نحوهی موضع گیریهایش الگو بردای میکنیم، دنباله رُوْاَش میشویم.
حضرت امیر (ع) میخواهد عالیترین مرتبهیِ وجودیِ چنین انسانی را طراحی کند، میخواهی به عالیترین مرحلهیِ وجودیِ همچنین مظهریتی دست پیدا کنی که دیگر از آن بالاتر نباشد؟ خودش میفرماید، اول بنده ذکر میکنم، بعد کلام حضرت (ع) را میخوانیم و از همه التماس دعا مینمائیم.
عالیترین مرحلهی وجودیِ چنین انسانی این هست و در این هست که در سرپرستی و هدایتِ همهیِ قوایِ وجودیِ خودش را به حق میدهد و در موضع اطاعات قرار میدهد. خدا! من چشمم را چگونه استفاده کنم؟ حضرت حق میگوید که اینطوری، گوشم را؟ عقلم را؟ عمرم را؟ انرژی های متنوع، نیرویهای متنوعِ وجودیام را در چه راهی به کار بیاندازم و از چه راهی جلوگیری شان بکنم؟ و وقتی حق گفت چنین کن، میکند.
در موضعِ اطاعت مطلق، یکباره میبیند که از صبح رفته است در هوای چهل و پنج درجه گرما، یا در هوای بیست و پنج درجه زیر صفر، جان کَنده زحمت کشیده و با اخلاص هم جان کَنده، زحمت کشیده، بعد جناب آخوندی به عنوان نمایندهی حضرت حق، آقای جوهری رحمه الله علیه میفرماید: فلانی؟ بله؟ امسال چقدر کار کردی؟ بعد از خرج پنجاه هزار تومان اضافه آوردم، برو ده هزار تومانش را جدا کن! بابا ما حرام نخوردیم، خُب اگر حرام میخوردی که ما از حرام به کار نداشتیم، ما که نجاست طلب نیستیم، ما نمایندهی امامیم، نمایندهی خدا! خدا و امام نجاست طلب نیستند، ما میبینیم که تو از حلال بدست آوردی، یک پنجم را از تو میگیریم، در موضع اطاعت قرار میگیرد.
در همهی زمینه ها هم همین مسئله را در نظر بگیرید، عقلم را در چه راهی به کار بیاندازم و مصرف کنم؟ میگوید در چنین راهی. سمعاً و طاعتاً. در موضع اطاعت قرار میگیرد.
دوم، همهی قوایِ وجودی را پویا و شکوفا میسازد در جهت امر الهی و گذاردن حقِ حق! هرجائی که امر کرده از این نیروها استفاده میکند و به جاهائی که حقِ حضرتِ حقّ را این، خُب خداوند به گردن ما حق دارد، چطور شده اگر نصف روز با کسی مینشینیم میگوئیم این شخص به گردن ما حق سلام و حق کلام و اگر طعامی خورده باشیم حق طعام دارد، خداوند حق وجود، حق ربوبیت، حق هدایت، حق احسان، حقِ، هزار و یک حق، به تناسب اسماءِ مبارکش، همهی این قوا در جهتی قرار میدهد که امر حق محقق بشود و شکوفا بشود و حقِ خداوند گذارده بشود.
سوم، همهی تلاشش متوجه این نکته است که از غفلت نسبت به زمینههای ربانی و الوهی برکنار باشد، مُبَرّا باشد، شاید نسبت به حقیقتِ وجودیِ خودش غافل باشد، نسبت به دنیایش غافل باشد، نسبت به عُقبایش غافل باشد، اما نسبت به حق نمیتواند غافل باشد، اما نسبت به حق غافل نمیتواند باشد، اینها نتیجهی قهری و جبری و حتمیِ آن قرار گرفتنْ در ظل قیومیت حق است، دیگر به اختیار کس نیست که چنین بکند یا نکند.
و چهارم همهی قوا عملاً به یاد او زنده و پویا خواهند بود، کلامِ حضرت (ع) مشخِّص کنندهی اینها هست «اِجْعَلْنِی مِمَّنْ یُطِیعُکَ» و این جعل، جعل وجودی است، نه جعل قراردادی و اعتباری، مرا در سایهی اتیان و اطاعت خودت قرار بده، مثل درخت سیب که گفتی برایش سیب بار بیاور، دیگر نمیتواند چیز دیگری بار بیاورد، بنده هم جزءْ اطاعت کاری از من سر نزند «وَ یَقُومُ بِأَمْرِکَ» طوری مرا قرار بده که قیامِ به امرِ تو داشته باشم، به زمینههائی که تو میپسندی، به اموری که تو میپسندی، به ارزشهائی که تو میپسندی «وَ حَقِّکَ» و حق گذار تو باشم «وَ لا یَغْفُلُ عَنْ ذِکْرِکَ» به گونهای مرا شکل بده، هستی بده، هویت بده، که از ذکر تو به هیچ وجه نتوانم غافل باشم.
خواستهای علی (ع) اینها است. حالا امشب با خواستهائی که خودمان داریم مقایسه کنیم، اهداف علی (ع) اینها است، آرمانهای علی (ع) اینها است، با آرمانهای خودما، با خواستهای خودما، با مقاصد خودما، با غایات خودمان مقایسه کنیم، اگر همگونی و همرنگی و همتائی داشت، ادعا کنیم که علی (ع)، ما پیرو توئیم، اگر نداشت کوشش کنیم این همرنگی و هماهنگی را زیاد کنیم از طریق روشها، ابزار، راهها، جهتگیریها، موضعگیریها، تا برسیم که از این موضعی که مایهی اتهامِ بزرگانی چون علی بن ابیطالب (ع) هست، خدا ما را به موضعی برساند که اگر مایهی سرافرازی نیستیم مایهی سر افکندگی هم نباشیم.
والسلام علینا و علیکم و علی عبادالله الصالحین.
برخاتم انبیاء محمد صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
[۱] – دعای مباهله امیرالمؤمنین علی علیه السلام. الإقبال بالأعمال الحسنه، ابن طاووس، على بن موسى (م ۶۶۴ ق)، ج۲، ص۳۶۱. (الحدیثیه)
[۲] – سوره بقره، آیه ۲۵۵.
[۳] – سوره بقره، آیه ۲۵۵.
[۴] – سوره فرقان، آیه ۴۳.
[۵] – سوره ناس، آیه ۱.
[۶] – سوره ناس، آیه ۲ و ۳.
[۷] – سوره بقره، آیه ۱۰۷. سوره مائده، آیه ۴۰. سوره اعراف، آیه ۱۵۸. سوره توبه، آیه ۱۱۶. سوره فرقان، آیه ۲. سوره زمر، آیه ۴۴. سوره زخرف، آیه ۸۵. سوره حدید، آیه ۲. سوره حدید، آیه ۵. سوره بروج، آیه ۹.
[۸] – سوره ملک، آیه ۲.
[۹] – سوره رعد، آیه ۲۸.
[۱۰] – پیامبر اکرم (ص) خطالب به حضرت ابوذر (ع) فرمودند: «یا أباذرّ، إنّک منّا أهل البیت».
أمالی، شیخ طوسی، محمد بن حسن (م ۴۶۰ هـ)، ص ۵۲۵ و مکارم الاخلاق، طبرسی، حسن بن فضل، ص ۴۵۹ و تنبیه الخواطر، حلّی، وَرّام بن ابی فراس (م ۶۰۵ هـ)، ج۲، ص۵۱ و بحار الأنوار، مجلسی، محمد تقی (م ۱۰۰۶ هـ)، ج۷۷، ص۷۶ و عین الحیوه، همان، ص۲۰.
[۱۱]– سوره اعراف، آیه ۱۷۹.
[۱۲]– همان.
شما هم دیدگاه خود را بنویسید