جلسه ۲: واگذاری پرورش و جهت رشد به خداوند، وقایع از آتش با اتکال به قدرت خدا و وصال بهشت با اتکال به رحمت خدا
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحَمدُللهِ رَبِّ العالمین، الحَمدُلله الّذِی هَدانا لِهَذا وَ مَا کُنّا لِنَهتَدِیَ لَولا أن هَدانَا الله، ثُمَّ الصَلوهُ و السّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه و أشرَفِ بَرِیَّتِه، الّذی سمّی فِی السماءِ بِأحمد وَ فِی الأرضین بِأبالقاسِمِ المُصطَفَی مُحمّد صَلواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلیه و عَلی بنِ عَمِّهِ سَیِّدِ المُوَحِّدین إِمامَ العارِفین عَلی بنِ ابیطالب و أولادِهِ المُنتَجَبین.
اَمّا بَعد قَالَ مَولانا امیرُالمؤمنین عَلیه السلام: «اللّهُمّ إنّی أسْأَلُکَ یا اللَّهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ الَّتِی تَفَرَّدْتَ بِها انْ تَقِیَنِی مِنَ النّارِ بِقُدْرَتِکَ وَ تُدْخِلَنِی الْجَنَّهَ بِرَحْمَتِک».[۱]
بار دیگر جهت شادی قلب شهداء و ارواح شهداء، رفتگان این جمع و مزید توفیقات الهی صلواتی ختم بفرمائید.
عرائضی پیرامون این بخشِ از دعای حضرت علی (ع) و درخواست آن حضرت (ع) در جلسهی گذشته خدمت سروران تقدیم شد، تتمّهی مطلب را خواهم کوشید امشب تا حدودی با اختصار به عرض برسانم.
یکی از آرمانهای حضرت (ع)، موضع گیریها و جهت گیریهای حضرت (ع)، وانهادنِ پرورش و تربیت و جهت و آرمان به پرورش دهندهی یگانه و مطلق است. حضرت (ع) میخواهد موضعِ رشد خودش را، موضعِ پرورش خودش را، موضعِ آرامش خودش را، موضعِ غنای وجودی خودش را و جهت همهی اینها را به آنی بسپارد که در هستی از او بهتر، مهربانتر، دلسوزتر و داناتر وجود ندارد و این درسی است برای ماها.
جهت رشدمان را اگر موالی (ع) علی هستیم، باید به مولای علی (ع) بسپاریم، موضع رشد و غنا و کمال و آرامشمان را باید هم جهت با علی (ع) و مولای علی (ع) بنمائیم. و اگر براستی علی علیه السلام الگوی ما هست در نگرش و در کُنش، لازمهی این ادعا این است که از نظر آرمانی و هدف گزینی در حیات، همان آرمانها و هدفی را یا اهدافی را مورد توجه و اقبال و استقبال قرار بدهیم که آن والا داشته و قرار داده است.
حضرت (ع) از این کار چنان که خود میفرماید در این درخواست، دو تا خواسته دارد، یکی «أنْ تَقِیَنِی مِنَ النّارِ بِقُدْرَتِک» یک هدفش این است که خداوند او را از آتش وقایه کند آن هم با قدرت خودش، با قدرت علمی خودش، با قدرت رحمت خودش، با قدرت مهربانی خودش وقایه کند.
و دوم اینکه او را داخل در بهشت گرداند، خود حضرت (ع) میفرماید: «أنْ تَقِیَنِی مِنَ النّارِ بِقُدْرَتِکَ وَ تُدْخِلَنِی الْجَنَّهَ بِرَحْمَتِک» آتش چه میکند که حضرت (ع) از خدا میخواهد او را وقایه کند؟ ما و شما بالاخره آتش معمولی را میشناسیم و بعضی از ماها آتش هوس را هم میشناسیم، آتش هوی را میشناسیم، آتش گناه را میشناسیم، آتش خیانت را میشناسیم، آتش دروغ را میشناسیم، آتش فساد را میشناسیم، بعضی از ماها. این آتش چه میکند که حضرت (ع) میخواهد از آن آتش در وقایهی الهی قرار بگیرد؟
بطور خلاصه اگر خواسته باشیم مفاهیم را ارائه کنیم اولین کاری که آتش میکند این است که هویت انسان را نابود میکند، از انسان چیزی میسازد، انساننُما! یا اگر کلی صحبت کنیم، آتش هویت آنچه را میسوزاند نابود میکند! آتشِ معمولی چوپ را کنارش بگذاریم میبینیم از چوپ یک مشت خاکستری به اختیار ما میگذارد، این گُل را کنارش بگذاریم میبینیم یک چیز پژمرده و افسرده باقی میگذارد، فرش و ظرف را بگذاریم همچنین به نابودی میکشاند، از فرش چیزی میسازد که دیگر به آن فرش گفته نمیتوانیم، از گُل چیزی میسازد که گُل گفته نمیتوانیم و اگر این آتش، آتش معنوی باشد که در برابر هویت انسان قرار بگیرد، از انسان چیزی میسازد که دیگر به او انسان گفته نمیتوانیم، شاید بتوانیم انساننما بگوئیم، چنانکه در قرآن ما گاه داریم که وقتی صحبت از بعضی موجودات مسخرهای مثل بنده میشود، خود قرآن میگوید اینها، یعنی کسانی که مثل بنده هستند «أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ»[۲] اینها دیگر انسان نیستند، اینها چونان حیواناتند بعد میفرماید نه «بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[۳] بلکه از حیوان هم پستتراند، مادون حیواناند، هویت انسان را به نابودی میکشاند، یک نمونهی خدمت شما عرض میکنم، که اکثریت متوجهِ این نکته هستیم، خوب دقت بشود، رهبرهای سیاسیِما ریاست طلبی کردند، در حدود سی و پنج ملیون جمعیت افغانستان، آنهائی که با این رهبرهای سیاسی مستقیماً مواجه بودند و آنهائی که غیر مستقیم مواجه بودند، الان با این رهبرهای سیاسی از چه موضعی برخورد میکنند؟ آیا اینها را آدم میشمارند؟ حاضرند پشت سرشان نماز بخوانند؟ به آنها اعتماد میکنند؟ حاضرند با آنها شریک بشوند؟ همسایه بشوند؟ همخانه بشوند؟ یا تا بمجردی که اسم اینها برده میشود، سیل فحش است که روان میگردد، سیل نفرت است که روان میگردد. این آتش ریاست طلبی ببینید چکار کرده است؟ از رهبری که افتخار میکردند پشت سرش نماز بخوانند یا با او دو تا عکس بندازند، الان سیل فحش و نفرت بجا مانده است. چرا؟ چون آتش ریاست طلبی، هویت انسانی این شخص را سوزانده، این اشخاص را به باد داده است. آتش کارش این است. اگر از آنها پائینتر بیائیم به مؤمننماها نگاه کنیم، به ما شیعهنماها نگاه کنیم، چون بجای ولایت مداری و تولای مؤمنانه و مخلصانه به ثروت پرستی گرایش پیدا کردیم، هویت اینها، هویت این مؤمننماها و شیعهنماها در حدی فرو ریخته است، فرو پاشیده است که کسی حاضر نیست با آنها هم خانه بشود، همکار بشود، همگام بشود، چرا؟ چون آتشِ ثروت پرستی، هویتشان را بهم ریخته است، نابود کرده است، هویت انسانی، هویت شیعی ندارند، هویت دینی، هویت ایمانی ندارند. همینطور خیلیهای دیگر، روحانینماها را نگاه کنید، بواسطه تجملپرستی، هوسبارگی، لذتبارگی، خُب میبینیم که مورد نفرت مردماند متأسفانه! روحانیای که باید جنبهی روحانیتاش و ربوبیتاش بین مردم اشاعه پیدا میکرد و بکند به دلیل هوسپرستی و تجملگرائی به دلیل اینکه خودش را در آتش تجملگرائی و لذتبارِگی سپرده است، بیهویت شده است، مردم دیگر به او اعتماد ندارند، احترام نمیگذارند، دوستش ندارند، کاری که آتش میکند، اولینش این است که هویت موجودی که در برابرش قرار دارد و مورد هجمهاش قرار گرفته است از میان میبرد و بعد گوهرِ وجودیِ انسان را متلاشی میسازد و وقتی این گوهرِ وجودی متلاشی شد، انسان در جهت تکامل و رشد و غنا و بالندگی و پُری حرکت کرده نمیتواند.
و گاهی هم بعکس هست که عوض اینکه هِیْ به رشد بیشتری برسد به کسر بیشتری دچار میشود، بجای اینکه به غنای بیشتری برسد به فقر بیشتری گرفتار میشود، البته مراد فقرِ اقتصادی نیست، بجای اینکه ایمانش بیشتر بشود، ایمانش هِیْ تضعیف میشود، اخلاصش بیشتر شود، شرکش بیشتر میشود. و وقتی گوهر وجودی مورد هجمه قرار گرفت از انسان جزء تفالهی نفرت انگیزی چیزی باقی نمیماند.
سومین کاری که آتش میکند همین است که از انسان یک تفالهی به زمین میگذارد که نه تنها به درد خودش نمیخورد، بلکه به هیچ کاری هم نمیآید الا اینکه در حد لقمان حکیم (ع) انسانها قرار بگیرند، به لقمان (ع) گفتند ای پیامبر! ادب از که آموختی تا به این مرتبهی از کمال رسیدی؟ گفت که از بیادبان! اِ تو پیغمبری از بیادبان ادب آموختی؟ گفت بله. گفت خُب ما هم که با بیادبان نشست و برخواست داشتیم چرا ما پیغمبر نشدیم؟ گفت شما توجه نکردید و ادب از ایشان نیاموختید. گفتند خُب تو چگونه آموختی که ما هم بیاموزیم؟ گفت آنچه آنها کردند و خواستند، من نکردم و نخواستم. به این حد از بلاهت و بدبختی انسان را ساقط میسازد و به گودالی از پستی و پوچی و بیحیائی ساقط میسازد.
به هر حال اگر خلاصه کنیم نمودها و نمونههائی از آتش ارائه بدیم، میتوانیم بگوئیم که انانیّت، منیّت، من پرستی، خودمحوری، آتش است. که متأسفانه ما کم نداریم، در هر کاری خودمحوریم، در هرکاری فیلسوفایم، در هرکاری پیغمبرایم، طبیب هستیم، مهندس هستیم، تاجر هستیم، فیلسوف هستیم، جامعه شناس هستیم، مفسّر هستیم، تنها چیزی که نیستیم، آدم است! اگر میگوئید نه، این را تجربه کنید فردا یک مسئلهی قرآنی را از چند نفری که اصلاً سالها قرآن را باز نمیکنند بپرسید، بعد میبینید یک ساعت برای شما به قول بچه دانشگاهیها لکچر میدهد. بگوئید ما زمینی خریدهایم میخواهیم خانهی بسازیم، میبینید سه تا نقشه میدهد. بگوئید دل من، فلان بخش بطن من درد میکند، دو سه رقم دارو میدهد، همه کاره هستیم، چرا؟ چون خودمحوریم، گاهی هم البته بنده چون شنیدم و مواجه بودم، همین سِری به هرات مواجه بودم، چندتا بچه فالکوتهائی آمده بودند میگفتند چرا پیغمبر اکرم (ص) اینطوری برخورد نکرده است؟ چرا مسائل را اینطوری مطرح نکرده است؟ اگر اینطوری مطرح میکرد بهتر بود! گفتم والله نمیفهمم چرا خدا همچنین بیعقلی کرده است، عوض تو او را انتخاب کرده است!
خودمحوری گاهی تا به این حدی از بلاهت میرسد، اینجا دیگر برای شخص هیچ چیزی را نمیگذارد، انانیّت، هوس بارِگی، لذت بارِگی، ریاست پرستی، ثروت طلبی، تجمل گرائی، اینها همه نمونههائی هست از آتش.
شما یک ریاست طلب را نشان بده که با همهی وجود ریاست طلبی میکرده است، هویت انسانیاش شکوفا شده باشد؟ فقط یکی را نشان بدهید. یک تجملگرای را نشان بدهید که به کمال شکوفائی عقلی رسیده باشد. فقط یکی بگوئید، در فلان کشور از فلان بخش دنیا در فلان تاریخ همچنین کاری شده بوده است.
همینطور در سایر زمینهها، لذت بارگی را در نظر بگیرید، ثروت پرستی را در نظر بگیرید، اعراض از حق را در نظر بگیرید، که بدترینش همین است. فسادبارتریناش همین اعراض از حق و آفرینندهی مطلق است که متأسفانه، متأسفانه، متأسفانه، متأسفانه و بازهم متأسفانه اکثریت مطلق افرادی که چون من هستند به هرچیزی روی میکنند مگر حق! از هرکسی دستور و مشوره میگیرند و میپذیرند مگر از خدا! به هرکسی اعتماد میکنند مگر به حق! و این بدترینِ آتش است یا میتوانیم بگوئیم که مادرِ همهی آتشها و بدختیها اعراض از حق و آفریننده هست و لذا وقتی چنین شد، پیامدهایش کاملا روشن است.
وقتی انسان به دام آتش افتاد، پیامدهایش روشن است، حال هرکدامِ ما، خوب دقت کنند دوستان، صلواتی بفرستید، کسانیکه میخواهند بفهمند در آتشاند و میسوزند یا نه، بر آتشاند و بر آتش حاکماند و حکمروائی میکنند، آتش به فرمان اینها هست و آنچه را خواستند توسط آتش شکل میدهند یا نه، هستی شان به فرمان آتش است و این آتشها هست که آنها را شکل میدهد. در فرمان انانیت و منیتاند، در فرمان هوس بارِگیاند، اسیر لذت طلبیاند، مزدور خود پرستیاند، یا نه، هرکس به خودش مراجعه کند. بعد هم آخر شب بلند شود بگوید ای من! تو بر آتشی یا در آتشی؟!
نمودها را بنده ذکر میکنم، چند مورد است، خیلی خلاصه، اول: از خود بیگانگی، ما با خود آشنائیم؟
حضرت امیر (ع) در این فراز میفرماید: «اللّهُمّ إنّی أسْأَلُکَ یا اللَّهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ الَّتِی تَفَرَّدْتَ بِها».
ما با این خودِ ربوبی آشنائیم؟ ما میفهمیم که هویت ربانیِ ما چه هست؟ چه آثاری دارد؟ چه پیامدهائی دارد؟ چه نتایجی را پیش روی ما میگذارد؟ چه غنامندیهائی را به ما هبه میکند یا نه نمیشناسیم؟ اگر بخواهیم بفهمیم باید به خود مراجعه کنیم و ببینیم الاهیّت و ربانیّت در من شکوفاتر است یا منیّت و انانیّت و حیوانیّت؟ بیشتر در چه جنبههائی میتَنم؟ فکر من، حالا کمی مسامحه میکنیم، عقل من و شعور من روی چه چیزهائی بیشتر میتَند و دور میزند و مشغول چه چیزهائی هست؟ این چیزها ربانی هستند، سمائی هستند، قدسی هستند یا زمینی؟ یا زیر زمینی اصلاً؟ یا ابلیسی؟ شبانه روزی ده ساعت، هشت ساعت، بیست ساعت که بیدار هستم روی چه چیزهائی فکر میکنم؟ برای رسیدن چه چیزهائی و تحقق چه چیزهائی فکر من مشغول است؟ و همچنین کُنِش های من؟ فعالیت های من حول چه چیزهائی و برای رسیدن و تحقق بخشیدن و بدست آوردن چه چیزهائی میگَردند؟ دنیا است؟ عُقبی است؟ یا مولا است؟ برای رسیدن به دنیا هست؟ این دنیا تا کی با من است؟ تا به حال به من چه خدمتی کرده است؟ برای رسیدن به عقبی است، این عقبی به کجا هست؟ چه شکلی دارد؟ یا نه! نه برای دنیا هست نه برای عقبی هست که خداوند نصیب همگان بفرماید، اصلا به قول آن بزرگ گفت: دنیا را به دشمنان او وا بگذار و عقبی را به دوستانش که تو را مولا تنها کافیست.
به کجائیم؟ آیا به اینها فکر کردهایم که اینها در رابطهی با ما هست و من در کجای اینها هستم یا نه؟
نتیجهی دیگرش اضطراب است. ما بیشتر از آرامش برخوردار هستیم یا از اضطراب؟ از نظر سیاسی بیشتر مضطرب هستیم یا بیشتر بیخیال و راحت و خاطر جمع و معتمد؟ از نظر اجتماعی در اجتماعی که چه در افغانستانایم چه در ایرانایم چه در یَنگ دنیا، فرقی نمیکند، بیشتر راحتی احساس میکنیم یا بیشتر تشنج و اضطراب؟ ترسهایمان بیشتر است یا بیخیالی هایمان؟ ترسهای اقتصادی ما، ترسهای اجتماعی ما، ترسهای سیاسی ما، کدام یکی بیشتر است؟ وقتی پای صحبت از آخرت میشود، آیا میترسیم یا نه احساس راحتی میکنیم؟ تا یاد جهنم میشود به چه حالایم؟ تا یاد بهشت میشود به چه حالایم؟ در کل از لحظهی بیداری تا لحظهی خواب، چون در عالم خواب ماها دیگر نیستیم، بررسی کنیم که اضطرابهای ما بیشتر است یا راحتیهای ما؟ ترسهای ما بیشتراند یا بیترسیهای ما؟ اینها آتشاند آقایان! اگر ما در آتش نباشیم، نه از خود بیگانگی داریم نه اضطراب! راحت است انسان، تشویشهای ما بیشتر است یا نه آرامش ذهنی و رفتاریِ ما؟ احساس ناامنیهای ما بیشتر است یا احساس امنیت ما؟ در چه حوزهای احساس امنیت میکنیم؟ در حوزهی سیاسی؟ در بُعد اجتماعی؟ در بعد اقتصادی؟ در بعد فرهنگی؟ در بعد هنری؟ در چه؟ احساس امنیت از چه ناحیهای داریم؟ خیلی خُب، ما از نظر سیاسی وضع ما خوب نیست، از نظر اقتصادی که خوبیم دیگر ما، ناراحتیم؟ ناراحتی نداریم! امنیت کامل اقتصادی برقرار است! از نظر اقتصادی امنیت برقرار نیست، الحمدلله الحمدلله از نظر فرهنگی امنیت برقرار است! همهی ما به مدارج عالیِ فرهنگی که میخواهیم میرسیم! امنیت کامل برقرار است! از نظر فرهنگی نیست، از نظر دینی، وقتی به نماز ایستاده میشویم طرف پائین که نگاه میکنیم میبینیم جبرئیل (ع) بیست فرسخ از ما پائینتر است، برایچه؟ برای اینکه به امنیت کامل رسیدهایم، ما به جائی رسیدهایم که جبرئیل (ع) رسیده نمیتواند! پس چه امنیتی داری ای انسان؟! اگر امنیت نداری در آتشی! دلت حداقل به خودت بسوزد، خودت به خودت رحم کن، از آتش بیرون آی! و همینطور سایر زمینه های متنوع دیگر.
خُب حضرت (ع) به کنارش، در کنار رَهیدنِ از دوزخ، رسیدن به بهشت را هم درخواست میکند، آن هم از طریق این که میخواهد مظهر اسم مبارک ربّ باشد و حضرت دوست از طریق اسم مبارک ربّ بر این تجلّی بکند و او را مجلای خودش قرار بدهد.
بهشت چه میکند؟ همهی آنچه را گفتیم معکوس کنید، میشود بهشت! و برای اینکه به قسمتی از عرائض خودم شکلی داده باشم، دو سه مورد را خدمت شما به عرض میرسانم، صلواتی بفرستید. همانطوریکه آمد معکوسش میکنیم، بهشت هویت انسانیِما را و یا انسان را نمودار میسازد.
بیائیم از حق نگذریم، ما و شما شیعهایم، یا حد اقل ادعا که میکنیم که ما شیعهایم، به کجا آمدیم؟ به جائیکه رهبرش یک مجتهد است، بوده، هست و امیدواریم که تا ظهور آقا (عج)، همین شکل، نه این وضعی که ما داریم، همین اجتهاد و فقاهت پای برجای بماند و این حکومت را بدهند به صاحب امرش. اینجا ما چقدر از خود هویّت انسانی نمودار ساختیم که ما را بپذیرند؟ ما را به عنوان آدم بپذیرند! دیگر غلمبه نگویند! یعنی از بس ما به دنبال دیانت رفتیم، از بس به دنبال پاکی و طهارت و اخلاص رفتیم اینطوری شده است؟ بله؟ آنقدر به دنبال فرهنگ و ایمان و اخلاص و ریاضت و استقامت و صبر و حلم رفتیم که اینها به ستوه آمدند، گفتند بابا شماها که اینجا باشید ما بد نام میشویم، مردم میگویند اگر اینها مؤمناند پس شماها چی هستید؟ بلند شوید بروید که ما بتوانیم زندگی بکنیم! چکار کردید؟ بعد میگوئیم خُب حق دارند، بندههای خدا نمیتوانند به پای ما از نظر ایمان برسند، از نظر هویت انسانی برسند، حضور ما اینها را بدنام میکند، اینها حق دارند ما را بیرون کنند! سی سال را قبلیها را یک قرن میگفتند، آقایون! شما را به دینگ دینگک آخرت قسم، به این یک قرن ما چندتا نویسنده به جامعه تحویل دادیم؟ چند تا هنرمند، شاعر، نقاش به جامعه تحویل دادیم؟ چند تا سیاستمدار پاک که گوشهی دامنش یا عبایش را انسان به چشم خودش بکشد و با افتخار این کار را بکند، تحویل جامعه دادهایم؟ چکار کردیم؟ یک کمی به خود بیائیم! کافرهائی که ما آنها را قبول نداریم، از سال پنجاه و هشت تا به حال یک عالم تغییر آوردهاند، در سال پنجاه و هشت، رایانه مال فقط مراکزِ عالیِ دانشگاهها بود، امروز به کنار پیاده رو میبینیم بچهها با وسایل رایانهای به همدیگر تماس میگیرند، ارتباط برقرار میکنند! ما چکار کردیم؟
بهشت هویت انسان را شکوفا میسازد. تابش تو چکار کردی که ادعا میکنی من دارای هویت انسانی هستم؟ گوهر وجود را مُبَرهَن و ناچارِ از پذیرش میسازد، که دیگر کسی نتواند ردش بکند، نفیاش بکند، کنارش بگذارد، حذفش بکند، متلاشیاش بکند.
چرا ماها را قبول ندارند؟ در افغانستان ما را قبول ندارند، در ایران ما را قبول ندارند، در اروپا قبول ندارند! بچههای ما میبینیم با چه بدبختیهایِ رنج آوری خودشان را به اروپا میرسانند، اگر ما دارای گوهر وجودی باشیم چطور شده است که یک کتاب سیصد سال پیش را با لطایف عِلَل میآیند از غورِ افغانستان دزدی میکنند میبرند، ولی بچه دانشگاهی ما میگوید میخواهم بیایم به کاوارههای شما یا به هوتلهای شما ظرف بشویم، میگویند نه ما نمیخواهیم شما را! اِ! پس مشخص میشود که ما نتوانستیم گوهر وجودی را اثبات بکنیم و به نمایش بگذاریم.
و از همه مهمتر، بهشت عصارهای از هنرنمائیِ آفرینندهی مطلق را به نمایش میگذارد، عالیترین عصاره از هنرنمائیِ آفرینندهی مطلق را به نمایش میگذارد، چیزی که دیگر از آن بهتر هیچ انسانی سراغ داده نمیتواند.
اگر بخواهیم باز نمونههائی از بهشت و هنرنمائی از بهشت بدست بدهیم، میتوانیم بگوئیم: یک، خدامحوری خودش بهشت است. خوب دقت کنید چه عرض میکنم، بهشت جائی نیست، خوب دقت کنید، خوب دقت کنید، خوب دقت کنید، بهشت جائی نیست که انسان از خدا غافل بشود و به چیزها مشغول بشود، آن که جهنم است! از خدا اگر غافل شدی در جهنمی! خدامحوری خودش بهشت است! همینکه متوجهِ خدا بودی، در زمینی در بهشت زمینی، در برزخی در بهشت برزخی و در عالم آخرتی در بهشت آخرتی هستی! این است بهشت آقا! چقدر ما متوجه به خدائیم چقدر متوجه به خُرما؟ به نماز خود بیشتر رسیدگی میکنیم یا به ماشین خود؟ به وضوی خود و طهارت خویش بیشتر دلبستهایم و با توجه و دقتایم یا به شستشوی خانه و منزل و ماشین و آپارتمان؟! کجائیم؟ گرفتارِ جهنمِ دیگرْ محوری هستیم یا به اصطلاح غرق نعمت خدامحوری؟ به خدا بیشتر توجه داریم یا به خَلقش یا به چیزها، خِرط و پِرتها؟ به دنبال کدام یکی بیشتر میتَپیم؟ وقتی نشستهایم دست زیر اَلاشه داریم به چه فکر میکنیم؟ وقتی خواب میرویم، خواب چه چیزهائی را میبینیم؟ خوابهای ما انباشتهی از چی است؟ بهشت این است و دوزخ هم این. خدامحوری خودش بهشت است.
آنهائی که میخواهند صبر کنند که این عمر بگذرد، این نود سال، سیصد سال بگذرد، بعد چند ملیون سال در عالم برزخ بگذرد، بعد بروند باز چند هزار سال روز قیامت بگذرد و آن صحنه قیامت را با درد و رنج تحمل کنند، روزهای پنجاه هزار سال را ببینید، بعد اگر توفیق نصیبشان شد، خداوند آنها را از پل صراط راحت بگذراند، بروند به بهشت، آن خواب را میبینند، احمقاند! آقا تو در بهشت میتوانی همینجا باشی!
آقایون یا ادعا نکنیم که ما پیرو علی (ع) هستیم یا اگر ادعا میکنیم بیائیم اهداف علی (ع)، آرمانهای علی (ع)، موضِعگیریهای علی (ع)، جهتگیریهای علی (ع) را شناسائی کنیم و با همهی وجود دنبال کنیم، اگر آن کار را کردیم، یقین کنید، این دیگر به اختیار کسی نیست، همین که در خط، انسان قرار گرفت و در جهت قرار گرفت، نتیجه خود به خود آمدنی است برای اینکه این جَعلش و امرش، امر ربوبی هست به اختیار کسی نیست، حتمی آمدنی است و اگر قرار گرفتیم به همهی این زمینهها میرسیم، به آقائی میرسیم، به والائی میرسیم، به پاکی میرسیم، به کمال میرسیم، به عزت میرسیم، به آقائی بر خویش و بر دیگران دست پیدا خواهیم کرد و اگر خدایِ ناخواسته جهت را عوض کردیم، علی (ع) به راه خودش برود ما هم به راه خودمان برویم، امام حسن (ع) به راه خودش برود ما هم به راه خودمان برویم، آن هدف خودش را دنبال کند ما هم اهداف خودمان را دنبال کنیم، یقیناً به آرامش که نخواهیم رسید هیچ، معلوم نیست که چه بدبختیها و سرزنشهای دیگری هم ما را تعقیب کند، که امیدوار هستیم خداوند به حق این شب بزرگوار و به حق این مولود عزیز و شریف جانهای ما را آماده پذیرش معارف علوی بگرداند.
بار پروردگارا! تو را به دردهای دل علی (ع)، تو را به خوشی های دل علی (ع)، تو را به جان فاطمه (س)، تو را به نور امام حسن (ع) و امام حسین (ع) جانهای ما را در راه تربیت ربّانی خودت قرار بده!
ما را از شر دشمنان خودت و دشمنان خودمان در پناه خودت نگهداری بفرما!
و علی ارواح المؤمنین و المؤمنات ثواب الفاتحه مع الصلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
[۱]– دعای مباهله امیرالمؤمنین علی علیه السلام. الإقبال بالأعمال الحسنه، ابن طاووس، على بن موسى (م ۶۶۴ ق)، ج۲، ص۳۶۰. (الحدیثیه)
«اللّهُمَّ إنِّی… أسْأَلُکَ یا اللَّهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ الَّتِی تَفَرَّدْتَ بِها انْ تَقِیَنِی مِنَ النّارِ بِقُدْرَتِکَ وَ تُدْخِلَنِی الْجَنَّهَ بِرَحْمَتِک».
[۲]– سوره اعراف، آیه ۱۷۹.
[۳]– همان.
شما هم دیدگاه خود را بنویسید