نبوت و ولایت
اعوذ بالله سمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الحمدلله الأولِ بِلا اول کان قَبله و الأخِرِ بِلا آخر یَکونُ بَعدَه، الّذِی قَصُرَت عَن رُؤیتِهِ اَبصارُ النّظَارین و عَجَزَت عن نَعته اوهام الواصفین، ابتدأ بِقدرتهِ الخَلق إبتداءً، واخترعَهُم عَلی مَشیَّتِهِ إختراعاً، ثُمّ سَلَکَ بِهِم طَریقَ إرادَتِه، وابعَثَهُم فِی سَبیل مَحَبِّتِه، ثُمَّ الصّلوهُ و السّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِهِ و أشرَفِ بَرِیَّتِه، الّذِی سُمِّیَ فِی السَّماءِ بِأحمَد وَ فِی الأرضین بّأبّالقاسِم المُصطفَی مُحَمّد صَلواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلیه وَ عَلی بنِ عَمِّهِ سَیّدِ الموحدین امامَ العارفین عَلِی بن ابیطالب و اولادِهِ المُنتَجَبِین.
اما بعد، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أَولُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی».[۱]
جهت با برکت ساختن بیشتر محفل و کسب فیض بیشتر از انوار قدسی این مولود بیبدیل و ره یافتن به نور نبوتش اجماعاً صلوات دیگری ختم بفرمائید.
فرصت بنده را محدود ساختهاند و من هم مجبورم از مطالبی که قرار بود بیان کنم، قسمتی را حذف نمایم.
میدانیم که جوامع انسانی، نه در تاریخ مکتوب چند هزار سالهی ما بلکه قبلِ بر این نیز دأبی داشتهاند مبنی بر اینکه نگرشهای ویژهای نسبت به هستی ارائه نمایند. در یک تقسیم بندی کلی و یک نگرش فراگیر میتوانیم به این واقعیت دل بسپریم که هستی شناسی از سه منظر مورد توجه بشر بوده است، فلاسفه با ابزاری ویژه و روشهای خاص و برای اهداف ویژهای هستی شناسی را مورد توجه قرار دادند و تلاش کردهاند، هندسهی خلقت و پیدایش هستی به تکثّرات را از وجود ازلی، از وجود بُعد هستیِ محض، تبیین بکنند و در طول تاریخ مکتوبی که ما داریم، زبدهترین نگرشهای فکری و فلسفی به دلیل اینکه متوجه شدهاند از ذات واحد، جزء موجودی واحد پدید نتواند آید و مقولهی مشهور «الواحد یصدر منه الا الواحد» به طور چشمگیری توجهی فلاسفه را به خود جذب کرده است، بر این باور دست یافتهاند که این موجود، موجودی بسیط و جامد خواهد بود و لذا اسمش را عقل و در لسان خودشان عقل اول نامیدهاند.
در ادبیات فلسفی ما هست، عقل اول راند بر عقل دوم، تا میرسد به عقل عاشر یا عقل دهم، آهسته آهسته از مبدأ واحد و وحدت سرّ، تکثرات و تعیّناتی پیدا میشود تا میرسد به عالم ناسوت که عالم موجودات مشهود و ملکی هست. عقل اول راند بر عقل دوم، ماهی از سر گَنده گردد نی ز دُم. اینها آمدند و برای رسیدن به اهداف خاص فکری و عقلانی و فلسفی که داشتند، به تببین هستی پرداختند.
نحلهی دوم یا موضع و دیدگاه دوم، حوزهی عقیدتیِ همهی ادیان بوده است، از فرامرز تاریخ تا امروز. ادیان وقتی صحبت از مبدأ میکردهاند، مجبور بودند راجع به نحوهی تکوّن هستی و تکثرات و موجودات متباین علی الظاهر، یک هندسهی خلقتی طراحی کنند و به باور دارندگان آن نحلهی خاص، تفکر و اعتقاد و باور یک جهانبینی خاصی را ارائه نمایند.
در کلام به خلاف فلسفه، معتَقدات َاقدام و اصول اعتقادی هر ملت، پایه و مبنای بحث و فصل و درگیری های ذهنی و عقیدتی بوده است، درحالیکه در فلسفه عقل محض است، برهان است، استدلال هست، حالات خاصِ فکری هست که جزء بر مبنای تفکر سلیم و درست، نه میتوان به آنها دست یافت و نه میتوان مجهز شد. ولی در حوزهی اعتقادی هر ملتی باورهایی دارد و اصول باورمندی های خودش و بر مبنای همین اصول، طراحی میکند از هستی و نحوهی تکون هستی و موجودات و مخلوقات، در این رابطه بعداً عرائضی خواهم داشت.
حوزهی سومی که بشر تا کنون برای تببین هستی در آن حوزه تلاشهائی کرده، حوزهی عرفان بوده است، ما از ریشههای مبانی عرفان چین، هند، یونان باستان، سیاهان بومی آفریقا، سرخ پوستان آمریکایِ لاتین مدارکی داریم که متوجه میشویم اینها برای تبیین هستی و خلقت موجودات و تکوّن این عالم در مراتب مختلف خودش، بحثهای زیبای عرفانی دارند و هر کدام در این سه حوزه میبینیم به یک چیز قائل هستند و آن اینکه اولین چیزی که از احدِ واحد پدیدار آمد چه هست؟
در عرفان اسلامی و کلام اسلامی یک نکتهای را خدمت سروران عزیز به عرض برسانم، در بین متکلمین عالم اسلام، اعم از شیعه و سنی و عرفای شامخ این دین مبین، در نحوهی تلقی و باورداشت از یک طرف اختلافهایی وجود دارد تا آنجا که گاه از اهل کلام وقتی میبینند عارفی به وحدت وجود اعتقاد دارد، چون نمیتوانند این دیدگاه را با مبانی عقیدتی و معتقدات خودشان هماهنگ بسازند، حتی دست به تکفیرش میزنند که این کافر شده است! و عرفا وقتی متکلمین ساده را میبینند، بدون اینکه دست به کاری مشابه زده باشند با دلسوزی کوشش میکنند آنها را از سطحی که هستند بَر کشند و لذا گاه میبینیم به پیروی از عرفا چنین شعری میسرایند:
بیزارم از آن کهنه خدائی که تو داری – هر لحظه مرا تازه خدای دیگر آید
به تناسب رشد عرفانی و معنوی خودم به حقیقت تازهای از حق دست مییابم که در لحظهی قبل نداشتم، متنها با همهی این اختلاف نظرها و مبانی تبیینی هندسهی هستی، یکی از زیباترین جلوهها و زمینههائی که واقعاً اسلام، اعم از عارفش و فیلسوفش و متکلمش باید به خود ببالد این است که در آخرِ آخر کار، متکلم مسلمان شیعه و سنی با عارف هم داستان و همدم میشوند و در اول ما خلق الله و من الحق به یک وحدت نظر میرسند اگر چه هیچکدام از اینها روش تبیینی دیگری را آنچنان که باید، دربست نمیپذیرند. گاه میپرسند تو که با یک نگرش کلامی اول ما صَدَر را فلان چیز میدانی، مثلا در این گفتهی پیامبر اکرم (ص) که میفرماید: «أَولُ مَا خَلَقَ اللهُ رُوحِی».[۲] هیچ متکلمی از متکلمین عالم اسلام، با هیچ فیلسوفی، با هیچ عارفی جدل ندارند! میگویند درست است. روشهای تبیین و طراحی هندسه باور و تفکر مختلف است، اما نگرش در آخر کار میبینیم به یک چیز میرسد و آن این است که فیلسوف و عارف و متکلم به یک نقطهی معین تلاقی میکنند و به یک باور نوری میرسند و آن اینکه اول ما صَدَر از حضرت دوست، وجود نوری ختمی محمد (ص) است.
اول ما خلق الله روحی، چرا؟ مبنای فلسفیاش همان قاعدهی الواحد است، مبانی عرفانیاش، شرح مبانی عرفانیاش از حوصلهی چنین محفلی دور است، مبنای عقیدتیاش ایمان به غیب است، متکلم نمیتواند به این حدیث ایمان نیاورد و فیلسوف نمیتواند از قاعدهی الواحد بگذرد و عارف هم که چشمش به یک سوی است و یک نگاه دارد و یک چیز میبیند و دل به همین نکته خوش کرده است و دل بسته است. به هر حال چرا «اول ما خلق الله روحی»؟ به دلیل اینکه پس از این موجود مبارک و مقدس، هر موجودی در مواطن و در لایههای مختلف هستی، روح و هستی و وجود و تقرب پیدا کرد از این گرفت و از تجلیات این موجود مبارک و عظیم بود.
در حدیث دیگری داریم «أَولُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی» در این مورد هم هر سه دسته در آخر کار به همان نتیجهای میرسند که در اول رسیده بودند. هیچکدام نمیگوید چرا؟ به دلیل اینکه هر کدام مَتّه به خشخاش بگذارند از نظر مبانی فکری و کاوشهای مورد توجه خود به بنبست میرسند، لذا پذیرفته اند. «اول ما خلق الله نوری» و همین نور منبسِط، نفَس رحمانی، اسم اعظم، هویت الهیه، جبرائیل، نقطه، قلم اول، لوح محفوظ هر کدام به دلیلی اسم گذاری شده است، هر کدام را که ببینیم به همین حقیقت اشاره دارد و همه به همین حقیقت رسیدهاند و باور آوردهاند که نمیتوان جزء به همین مبناء هندسهی هستی را طراحی کرد و از عهدهی طراحی از یک طرف، از عهدهی دفاع از این جهانبینی بیرون آمد.
نکتهی دیگری را به عنوان پایان عرائض خودم ذکر میکنم و آن اینکه در حدیث دیگری داریم «اول ما خلق الله العقل»[۳] اولین چیزی که خداوند خلقت نمود عقل بود و عقل همان نورِ ختمیِ جمعیِ رسول مبارکِ گرامی اسلام (ص) است. در این مورد هم هیچکدام حرفی ندارند.
زمینهی زیبائی که در تتمهی مطلب باید به عرض برسانم این است که ما در احادیث قدسی فریقین همه دارند «لما خلق الله العقل قال له: أقبل فأقبل، ثم قال له: أدبر فأدبر»[۴] فارسیاش را بگویم: وقتی خداوند عقل را خلق کرد، به عقل گفت جلو بیا، جلو آمد، بعد گفت عقب برو، عقب رفت، دوباره گفت جلو بیا، جلو آمد، میدانید چی گفت برایش؟ گفت: به عزت و جلال خودم از تو موجودی بهتر خلق نکردهام. این را کنار «لَولاکَ لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأفلاک»[۵] بگذارید. به عزت و جلال خودم از تو موجودی بهتر خلق نکردهام، تتمه، و تو را جزء بر آنهائی که دوستشان میدارم به شکوفائی و کمال نخواهم رسانید.
دو تا نکتهی بسیار زیبا، حال اگر بخواهیم پس از اول ما صَدَر، بحث را بکشیم به این طرف، فلیسوفها عقل اول دارند، عقل اول راند بر عقل دوم و دوم به سوم و سوم تا به عقل عاشر، عقل دهم، پس از این موجود که نور مبارک حضرت رسول (ص) هست، اگر بخواهیم آئینهی تمامنمای او را بر مبنای احادیث و روایات جمع بندی بکنیم و نشان بدهیم، کی میشود؟ هرچند بنده دوست نمیدارم بگویم این موجود معادل عقل دوم، عقل دوم فلاسفه است، نه! اگر عقل اول را وجود نوری حضرت ختمی (ص) بدانیم، این مرتبهی بعدش مال کی هست؟ مال کسی هست که خدا خودش معرفی کرد «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ»[۶] در طولاش بیاییم پایین «والرسول»[۷] «وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ »[۸] این یک مورد قرآنی.
«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»[۹] این دو تا.
آیهی مباهله: «أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا»[۱۰] این نفس رسول گرامی (ص) کی هست؟ این کسی که رجس از وی برداشته شده کی هست؟ این کسی که پس از ولایت رسول (ص)، خدا در قرآنش، در فرقانش او را ولیّ معرفی کرده است، کی هست؟ که این سه تا آیه هیچکدام نسخ ندارد.
همان کسی هست که اولاً قرآن معرفی کرده و ثانیاً خود رسول (ص)، او را به عنوان خلیفهی خود و وصیّ خود و جانشین خود معرفی کرد و آن نفس مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه آلاف التحیه والثناء هست. صلواتی بفرستید.
این مورد اخیر که بنده ذکر کردم، موردی نیست که محل افتراق باشد، هرچند گاهی وقتی پای زمینههای پایین و ابتدائیِ مسائل سیاسی اقتصادی میآید نزد آنهائی که با خرَد اقتصادی و با چشم زیستشناسانه به هستی مینگرند یک سلسه اختلافاتی میآید ولی نزد متکلمین بزرگوار و عرفا کرام، همچنین اختلافی جزء بلاهت فکری و تن دادن به یک بلاهت فکری نتوان بود. بنده نظر یکی از بزرگترین عرفاء و بهترین شعراء را در اینجا خدمت شما به عرض میرسانم و به عرائض خود، خاتمه میبخشم، همه او را میشناسید ولی اسم نمیبرم.
علی گشت سرشار صهبای علم – که یک جرعهی اوست دریای علم
نبوت بطون و ولایت ظهور – جمال و جلال دو عالم حضور
شرابی که بیرونِ ادراک بود – به جامش عیان در دل تاک بود
می را که شخص نبوت چشید – به آخر به شاه ولایت رسید
نشد بعد او همچو او هیچکس – که مستی در این دور ختم است و بس
ز خمخانهی آب و رنگ ظهور – دو کیفیت آورد جام شعور
یکی کرد اسم نبوت بلند – دگر طرح نام ولایت فکند
به هرجا کمال یقین نشوهای است – بیرون زین کیفیتاش جلوه نیست
نبوت خِرام احد تا صفات – ولایت رجوع صفت سوی ذات
نه آن غیر این و نه، نه این غیر آن – از آن سوی این تا ابد سیر آن
در این نشوه آواز مستی سواد – به این جام (کدام جام؟ به این جام) دلهای مخمور شاد
که می خانهی معرفت مصطفی است – در رحمتش جلوهی مرتضی است
ولی را بود از نبی انتظام – بجزء شیشه نبود مربی جام
در این شیشه و جام یک باده است – دو پیکر ز یک خون نشان داده است
خوش آن شیشه که این جام اجزای اوست – خوش آن جام که این شیشه همتای اوست
جهانی ز جامش به مستی رسید – به کیفیت می پرستی رسید
به هرجا میای همدم ساغر است – جگر تشنهی ساقی کوثر است
چه کوثر؟ خمستان فضل و کمال – محیط قدم نشوهی لا یزال
می اینجا کمالات انسانی است – که سرجوش علم خدا دانی است
ز ساقی مرادم همان ساقی است – که ازو نشوهی معرفت باقی است
جزء او نیست از لفظ ساقی بیان – و از آن نشوه این جام دارد نشان
اللّهمُّ ارزُقنی حُبُّکَ وَ حُبَّ ما تُحِبُّه و حُبُّ مَن یُحِبُّکَ وَ العَمَلُ الَّذی یُبَلِّغِنی اِلَی حُبِّک واجعل حُبِّک اَحَبَّ الأشیاءَ اِلَیّ بِرَحمَتک یا ارحم الراحمین.
بر خاتم انبیاء محمد صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
[۱] – بحار الأنوار، مجلسی (م ۱۱۱۰ هـ)، ج۵۴، ص۱۷۰ و علم الیقین، ملا محسن فیض کاشانی (م ۹۷۷ هـ)، ص۲۲۳-۲۲۹ و السیره الحلبیه، نور الدین ابن برهان الدین، علی بن إبراهیم بن أحمد الحلبی (م ۱۰۴۴هـ)، ج۱، ص۲۱۴ (الناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: دوم – ۱۴۲۷هـ) و غرائب القرآن ورغائب الفرقان، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوری (م ۸۵۰هـ)، ج۲، ص۱۹ و ج۳، ص۱۹۶ و ج۵، ص۴۶۳ (محقق: الشیخ زکریا عمیرات؛ دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: اول – ۱۴۱۶ هـ) و حَاشِیهُ الشِّهَابِ عَلَى تفْسیرِ البَیضَاوِی، شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر الخفاجی المصری الحنفی (م ۱۰۶۹هـ)، ج۴، ص۱۴۳ (دار صادر – بیروت) و ینابیع الموده، قندوزی حنفی (م ۱۲۹۴ هـ)، ج۱ ، ص۴۵.
– [۲] علم الیقین، ملا محسن فیض کاشانی (م ۹۷۷ هـ)، ص۲۲۳-۲۲۹ و ینابیع الموده، قندوزی حنفی (م ۱۲۹۴ هـ)، ج۱ ، ص۴۵ و السیره الحلبیه، نور الدین ابن برهان الدین، علی بن إبراهیم بن أحمد الحلبی (م ۱۰۴۴هـ)، ج۱، ص۲۱۴ (الناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: دوم – ۱۴۲۷هـ) و غرائب القرآن ورغائب الفرقان، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوری (م ۸۵۰هـ)، ج۳، ص۱۳۳ و ص۳۳۳ و ج۴، ص۳۰۴ و ص۳۸۸ و ص۵۳۹ و ج۵، ص۶۰ و ص۱۰۵ و ص۲۰۶ (محقق: الشیخ زکریا عمیرات؛ دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: اول – ۱۴۱۶ هـ) و حَاشِیهُ الشِّهَابِ عَلَى تفْسیرِ البَیضَاوِی، شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر الخفاجی المصری الحنفی (م ۱۰۶۹هـ)، ج۳، ص۷۲ و ص۲۵۵ و ص۲۹۴ و ج۶، ص۱۸۸ و ج۷، ص۱۵۷ و ج۸، ص۲۸۹ و ج۹، ص۱۰ (دار صادر – بیروت).
[۳] – غرائب القرآن ورغائب الفرقان، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوری (م ۸۵۰هـ)، ج۲، ص۱۹ (محقق: الشیخ زکریا عمیرات؛ دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: اول – ۱۴۱۶ هـ) و معارج القدس فی مدراج معرفه النفس، أبو حامد محمد بن محمد الغزالی الطوسی (م ۵۰۵هـ)، ص۱۸ (دار الآفاق الجدیده – بیروت، چاپ: دوم، ۱۹۷۵م) و مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، أبو عبد الله محمد بن عمر فخر الدین الرازی خطیب الری (م ۶۰۶هـ)، ج۲۹، ص۳۲۸ (دار إحیاء التراث العربی – بیروت؛ چاپ: سوم – ۱۴۲۰ هـ) و و السیره الحلبیه، نور الدین ابن برهان الدین، علی بن إبراهیم بن أحمد الحلبی (م ۱۰۴۴هـ)، ج۱، ص۲۱۴ (الناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: دوم – ۱۴۲۷هـ) و اللباب فی علوم الکتاب، أبو حفص سراج الدین عمر بن علی بن عادل الحنبلی الدمشقی النعمانی (م ۷۷۵هـ)، ج۱۹، ص۲۶۵ (دار الکتب العلمیه – بیروت / لبنان؛ محقق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض؛ چاپ: اول، ۱۴۱۹ هـ -۱۹۹۸م).
[۴] – المعجم الکبیر، أبو القاسم الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب بن مطیر اللخمی الشامی (م ۳۶۰هـ)، ج۸، ص۲۸۳ (محقق: حمدی بن عبد المجید السلفی؛ مکتبه ابن تیمیه – القاهره؛ چاپ: دوم) و المعجم الأوسط، همان، ج۷، ص۱۹۰ و ص۱۹۱ (المحقق: طارق بن عوض الله بن محمد و عبد المحسن بن إبراهیم الحسینی؛ دار الحرمین – القاهره) و الکافی، کلینی، ابی جعفر محمد بن یعقوب (م۳۲۸ هـ)، ج۱، ص۱۰، ح۱ «لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلَ اِسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ» .
[۵] – المستدرک على الصحیحین، أبو عبد الله الحاکم محمد بن عبد الله، النیسابوری (م ۴۰۵هـ)، ج۲، ص۶۷۲ و ح ۴۲۲۸ . (تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا؛ دار الکتب العلمیه – بیروت؛ چاپ: اول، ۱۴۱۱ هـ – ۱۹۹۰ م) «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ” لَمَّا اقْتَرَفَ آدَمُ الْخَطِیئَهَ قَالَ: یَا رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ لَمَا غَفَرْتَ لِی، فَقَالَ اللَّهُ: یَا آدَمُ، وَکَیْفَ عَرَفْتَ مُحَمَّدًا وَلَمْ أَخْلُقْهُ؟ قَالَ: یَا رَبِّ، لِأَنَّکَ لَمَّا خَلَقْتَنِی بِیَدِکَ وَنَفَخْتَ فِیَّ مِنْ رُوحِکَ رَفَعْتُ رَأْسِی فَرَأَیْتُ عَلَىَ قَوَائِمِ الْعَرْشِ مَکْتُوبًا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَعَلِمْتُ أَنَّکَ لَمْ تُضِفْ إِلَى اسْمِکَ إِلَّا أَحَبَّ الْخَلْقِ إِلَیْکَ، فَقَالَ اللَّهُ: صَدَقْتَ یَا آدَمُ، إِنَّهُ لَأُحِبُّ الْخَلْقِ إِلَیَّ ادْعُنِی بِحَقِّهِ فَقَدْ غَفَرْتُ لَکَ وَلَوْلَا مُحَمَّدٌ مَا خَلَقْتُکَ «هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ وَهُوَ أَوَّلُ حَدِیثٍ ذَکَرْتُهُ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ أَسْلَمَ فِی هَذَا الْکِتَابِ». و تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ج۱۰، ص۱۵۲ «وبذلک یستصح ما ورد فی الحدیث القدسی من خطابه تعالى لنبیه صلى الله علیه وآله وسلم: (لولاک لما خلقت الأفلاک) فإنه صلى الله علیه وآله وسلم أفضل الخلق» و الحاشیه على أصول الکافی، السید بدر الدین بن أحمد الحسینی العاملی، ص ۵۸ «کما هو صریح ( لولاک لما خلقت الأفلاک)» و شرح أصول الکافی، مولی محمد صالح المازندرانی، ج۹، ص ۶۱ «کما فی الحدیث القدسی (لولاک لما خلقت الأفلاک)».
[۶]– سوره مائده، آیه ۵۵.
[۷]– «وَرَسُولُهُ» همان.
[۸]– همان.
[۹]– سوره احزاب، آیه ۳۳.
[۱۰]– سوره آل عمران، آیه ۶۱.
شما هم دیدگاه خود را بنویسید